توی نوشته قبلی درباره موقعیت بدی که توش قرار گرفته بودم و رنج زیادی که بر دوش میکشیدم حرف زدیم. و اینکه چطور کتاب انسان در جستجوی معنا تونست به نوعی تسکینی برای این درد باشه.
قرار شد این کتاب رو بخونی تا بیشتر دربارهش حرف بزنیم.
مواقعی از زندگی هست که ما متحمل رنج و سختی زیادی میشیم. قرار گرفتن در شرایط سخت و طاقت فرسا، یا همون اصطلاح توی آب جوش افتادن(being in hot water)، تجربه تلخ و ویران کنندهای هست.
این طور مواقع معمولا آدم به این فکر میکنه که چطور این رنج رو تحمل کنه؟ و چرا ادامه بده؟!
پیدا کردن معنا در سختی و درد باعث میشه نگرش انسان تغییر کنه و از رنج رها بشه. به قول نیچه "کسی که چرایی زندگی را یافته با هر چگونهای خواهد ساخت".
هیچ چیز بدتر از رنجی نیست که انسان بیهوده متحمل بشه. مثلا خانم ها درد شدید زایمان رو، به خاطر زندگی دادن به یه انسان و تجربه حس مادر بودن، تحمل میکنن. یا بیماری که رنج بیماری و درد رو به خاطر عزیزانش بدون شکوه و تلخی تحمل میکنه.
پیدا کردن معنا، نه در روزهای خوب و خوش، که در اوج تاریکی و نحوست روزهای سیاه و تجربیات دردناک زندگی، کاری سخت اما رهایی بخشه.
البته داشتن آگاهی لازم برای تصمیم گرفتن و اراده داشتن در مسیر یافتن معنا هم ضروریه.
یافتن و یا ساختن معنای ارزشمند و حقیقی (البته "ارزشمند" در نظام فکری هر کسی میتونه متفاوت باشه!) نگرش انسان رو به زندگی و مرگ تغییر میده.
در نهایت تفاوت نگرش و زاویه دید، واکنشهای ما در قبال حوادث زندگی رو خیلی متفاوت میکنه.
مثلا انسانی مذهبی و خداباور هر رنجی که واسش پیش میاد رو دارای حکمت و درسی از جانب آفریننده میدونه و اون رو به عشق معبود تحمل میکنه و حتی این رنج رو باعث نزدیکی به آفریننده میدونه.
یا انسانی که به متافیزیک اعتقادی نداره، رنج کار سخت و طاقت فرسا رو به خاطر عشق به عزیزانش و به امید ساختن فردایی بهتر برای اونا تحمل میکنه.
اما باید اینو هم اضافه کنم که قرار نیست برای رنج های زندگیمون دنبال مفاهیم سخت و پیچیده باشیم. مثلا من سعی کردم این رنج رو به خاطر عزیزانم و اینکه فشار کمتری روی اونا باشه بپذیرم و ازش در جهت انسان بهتر و قوی تری بودن استفاده کنم.
این اتفاق تلخ در کنار تمام سختی ها و رنج هاش، در ابتدا واسم غیرقابل تحمل بود. اما تلاش برای یافتن معنایی در اون لحظات بود که به شکلی منو رها کرد.