مدتها بود که به دنبال یک پادکست متفاوت بودم. پادکستی که از تجربه بگوید، از خود بگوید، از زندگی بگوید. واردِ خود شود، معادلات را برهم بزند و سؤال ایجاد کند. چرا؟ چطور؟ چه شد؟ برای چه؟…
در کستباکس چرخی میزدم، دستهبندیها را بالا پایین میکردم. که ناگهان نورِ کاورِ زرد رنگی جذب مردمک چشمانم میشود. در وسط کاور زرد رنگ، نماد اثر انگشتی بود که در آن حک شده بود: انسانک!
حسام ایپکچی، راوی این پادکست است. راویای خوشبیان، مسلط به گفتار و حقیقتاً دانا.
تا به حال شده با خود بگویید، چه چیزی است که ما (انسانها) را متفاوت کرده است از تمامی همزیستانمان در این کرهٔ خاکی!؟ چه در سطح خشکی، چه در قعر دریاها و چه در قلب آسمانها…
مهمترین و جذابترین تفاوت ما با آنها، چیزی نیست جز خیال. و البته که هر چه میکشیم از همین خیال است!
به زمان اجدادمان برگردیم، ماهِ نقرهفام در آسمان خودنمایی میکند و ستارهها آن را پرستش میکنند. اما انسان زمان ماقبل تاریخ فقط تعدادی نقطه نورانی میبیند. بعضی وقتها هم سیبی سفید رنگ در آن بالا بالاها. که دست بر قضا بعضی وقتها کامل دیده میشود و بعضی وقتها گویا استیو جابزِ آسمان آن را گاز زده باشد. زمانی هم پیش میآمد که این سیبِ سفید، از خجالت دیده شدن، به پشت ابرها پناه میبرد و دنیا را برای اجداد ما در تاریکی فرو میبرد. به قول جناب ایپکچی، تا جایی که چشم کار میکرد، چشم کار نمیکرد!
در همین تاریکیِ دنیا، جدّ گرامی، به صورت اتفاقی دوتا سنگ پیدا میکند. از روی بیکاری، آنها را به هم میزند. هِی میزند، هِی میزند. چَق چَق، چَق چَق، جَرَق، جَرَق، جرقّه! و اینجاست که احساسِ گرخیدن شکل میگیرد.
تا بدینجا دیدیم که حوادثی رخ میدهد، اتفاقی میافتد. اما این انسان دو پا، مهارتی دارد. مهارتِ رام کردن حوادث. با یک جرقه چه آتشها که به پا نکرد. توانست طعم خلق کند، فُرم ایجاد کند و حتی از آن به عنوان سلاح در برابر حجوم همزیستان استفاده کند. در واقع، میتواند حوادث را به هر فُرمی که میخواهد در بیاورد.
حال جلوتر که بیاییم، انسان بزرگتر شده است. به درختی تکیه داده است و در خلوت خود کتاب میخواند. بصورت اتفاقی سیبی از درخت بر سر مبارک جناب نیوتن میافتد، اما به جای دلخور شدن از زمین و زمان، قانونی را کشف می کند و علم را به پیش میبرد. این در حالی است که روزی هزاران سیب بر زمین میافتد اما این انتخاب جناب نیوتن بود که باعث شد انقلابی علمی به وجود آورد و تاوانش را ما باید بر سر امتحانات فیزیک پس دهیم.
حادثه، خارج از اراده ماست. انتخاب پس از حادثه مهم است.
از بیانات جناب ایپکچی در پادکست انسانک
کلمهٔ انسانک، در عامه میتوان برای تحقیر از آن استفاده کرد که در معنای انسان کوچک است و یا بصورت ضمیر که میشود انسانَکَ. اما مفهوم که مدنظر جناب ایپکچی بود، متفاوتتر است.
انسانک، همان مردمک است. اما مردمک، به مردم اشاره دارد. مردم، واژهای است که مفرد ندارد و بالفطره جمع است. حال این پادکست قرار است در مورد فردیت بیشتر صحبت کند که انسانک نزدیکترین مفهوم است.
مردمک چشم، حفره سیاهی است در وسط عنبیه. این حفره به نقل از راوی، بلعنده نور است. حفرهای است که نور را میبلعد و در جستجوی نور است. هنگامی که نور به قدر کافی به آن نرسد، منبسط شده و روی گشاده نشان میدهد و هنگامی که نور را جذب میکند تنگتر میشود. مردمک به دنبال نور میگردد.
حال شباهتی بین مردمک و انسان وجود دارد. شباهت در آنجاست که انسان هم تماشاگری و دیدن دنیا از وظایفش است. هر چه نور بیشتر جذب شود، درک بیشتری از محیط و پیرامون به دست میآید. و اینجاست که واژه انسانک با مردمک همخون میشوند.
همچنین میتوانید اینجا بخوانید: برداشتی از پادکست انسانک - اپیزود صفر