در ادامه نوشته پیشین و شاید بی ربط به آن(یعنی نیازی به خواندنش نیست دوست داشتید بخوانید) باید بگویم برای رهایی از تکرار باید وابسته شد به یک تکرار دیگر.
این یعنی برای اینکه ما بتوانیم یک تکرار را رها کنیم باید اثرات آن را از نظر روانی و زمانی با تکرار دیگر پر کنیم به بیانی دیگر و از نظر من این یک شکستن تکرار به حساب میآید.
به قول روانشناسان جایگزین کردن یک رفتار خوب به جای یک رفتار بد که در نهایت برای ما پیامد مثبت به ارمغان میآورد.
بیایید اسم تکراری که قرار است تکرار دیگر را کمرنگ کند بگذاریم "تکرار رهایی" و اسم تکراری که قرار است کمرنگ کنیم "تکرار منفی" بگذاریم.
تکرار رهایی باید به اندازهای از نظر انگیزشی برای ما جذاب باشد که هر اتفاقی که در تکرار منفی میافتد و باعث دلسردی ما میشود را تا حدودی تعدیل کند و به ما انگیزه رهایی دلخواهمان را بدهد.
یک مثال میزنم که برای خیلی از ما ملموس هست:
خیلی از ما تقریبا هر روز کاری رو انجام میدیم که دوستش نداریم از جمله خود من که صبحها اصلا سر کار رفتن رو دوست ندارم و این تکرار هر روز ماست به خاطر نیازهای مالی که درگیرش هستیم.
مطمینا چیزی هم جایگزین توی ذهنمون هست که اگر این جای کار هر روزمون بود خیلی حال میکردیم و دیگه دنیا همه چیش برامون بهترین بود اینجا سه نکته پیش میاد:
۱-خب چرا شرایط رو عوض نمیکنیم؟
۲-و اینکه اصلا چطور باید این کار رو کرد؟
۳-تهش چی میشه مگه؟
ادامه مطلب رو بعدا خواهم نوشت
و در پایان این رو بگم که این حرفها تجربه خودم هست و بعضی جاها پشتوانه علمی داره و بعضی جاها تجربی و امیدوارم بحثهایی پیش میاد براتون رو مطرح کنید تا تجربه هامون رو به اشتراک بگذاریم.