ساعت یک و نیم شب است و من بعد از چند ماه دوری از ویرگول آمدم سری بزنم به این مکان مطرود. همینجور که پستها را بالا و پایین میکردم چشمم خورد به اسمی آشنا: خون تماشا ندارد! اسم داستانکی که دو سال پیش نوشته بودمش و در مسابقه خودنویس کتابته هم برنده ۲۰۰هزار تومان شد!( در این مسابقه عکسنوشت که یک ماهی طول کشید هفت هشت تا از داستانهای خوبم را حرام کردم. چرا حرام؟! چون همیشه نگران بودم سواستفادهگرانی داستانهایم را بدزدند و به نام خودشان بزنند، که خب نگرانیام بیجا هم نبوده است.)
این آقا که اسم خودش را نویسنده گذاشته است، که در ویرگول هم همیشه اسمش را میبینم و با توجه به چیزی که در توضیحات خودشان نوشتهاند، نویسنده چند کتاب در انتشارات مختلف، به راحتی داستان یک داستاننویس دیگر را میدزدند و عکس دیگری را هم برای داستان پیدا میکنند(تا کمی وجدان نداشتهشان آرام بگیرد که حداقل زحمت سرچ در گوگل برای پیدا کردن عکس مناسب داستان را به خود دادهاند.)
داستانم را سه هفته است که برداشتهاند و اگر امشب به سرم نمیزد سری به اینجا بزنم، روحم هم خبردار نمیشد که دزدی در روز روشن کلماتی که از جانم برآمده را دزدیده و هشتگ اسم خودش را زیر آن زده است!
این مدت از دست آدمها از فضایمجازی هم بیشترین فاصله را گرفته بودم، دوباره که قصد کردم برگردم و بنویسم باز نفرتانگیزی آدمی دیگر حالم را بهم زد! فقط برایم سوال است خودتان حالتان از خودتان بهم نمیخورد؟! تنها یک نویسنده حال مرا میفهمد. استادی داشتم که میگفت اگر روزی دیدی داستانت را دزدیدند، کلماتت را بردند و نام خودشان را بر آن زدند بدان در مسیر درستی هستی و آنقدر خوب مینویسی که نانویسندهای آنها را میرباید. من اما همانموقع هم قانع نشدم و همیشه میگفتم تنها نگرانیام پس از انتشار نوشتههایم، دزدان کلمات هستند.
کلمات را دزدیدید، با اندیشه نداشتهتان چه میکنید؟!
#مریم_جعفری_تفرشی
داستانکم را در این پست دو سال پیش اینجا منتشر کردهام👇 (و جالب است که همان موقع هم نوشته بودم با ذکر نام نویسنده...)
📌 اول آیدی و اسم را نپوشانده بودم اما بعد نظرم عوض شد! آقای مثلاً نویسنده پس از عذرخواهی، پست کپیکرده را پاک کنید وگرنه در پست بعد اسمتان را هم مینویسم!