امسال فقط یک مرور کتاب در ویرگول منتشر کردم آن هم کتاب «زیر تیغ ستارهجبار». و باقی مرور کتابهای دیگری که خواندم را در اینستا و کانال تلگرامم منتشر کردم. خواستم به رسم هرسال، چندتا از بهترین کتابهایی را که خواندم را در یک پست صرفاً نام ببرم که نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم معرفیهای این کتابهای بهترین سال را هم برایتان بگذارم. اگر حوصله و علاقه داشتید یادداشتهایی که برایشان نوشتهام را هم بخوانید یا ازشان عبور کنید و فقط نام بهترینها را از روی عکسهایی که گذاشتهام ببینید.(میتوانید سیو کنید و سرحوصله هربار که خواستید درباره یکی از این کتابها بخوانید مرور من بر آنها هم بخوانید.)
کوتاه سخن. شروع میکنیم.📚
1️⃣مرثیهای برای یک قلب شیشهای 💔
مرثیهای برای قلب شیشهای بهترین مجموعه داستانی بود که امسال خواندم، نویسندههای فوقالعادهای را شناختم که مشتاق خواندن آثار دیگرشان هم شدم.
برای هر داستان این مجموعه هم تحلیل کوتاهی نوشتم و از خواندنشان لذت بردم و یاد گرفتم.
موضوع اکثر داستانها عشق و فقدان است.
برای نوشتن از شکوه داستان کوتاهِ خوب به تکههایی از سخن جاناتان فرنزن اکتفا میکنم.
«داستان کوتاه را دوست دارم چون جایی برای پنهان شدن را برای نویسنده باقی نمیگذارد. نمیشود الکی فک بزنی و از مخمصه در بروی؛ دو دقیقه دیگر میرسم به صفحه آخر و اگر حرف حسابی برای گفتن نداشته باشی دستت رو خواهد شد.»
«وقتی تشنه خواندن یک نوشته درست و حسابیام معجونی قوی از پارادوکس و پیچیدگی، به احتمال قوی آن را در یک داستان کوتاه خواهم یافت.»
1️⃣هربار که معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند!
✍️دانیل کلاین نویسندهی این کتاب که خود فلسفهخواندهی دانشگاه هاروارد است در دههی هشتم زندگیاش به دفتر دوران جوانیاش رجوع میکند و جملاتقصاری که از فلاسفهی بزرگ دربارهی زیستن نوشته را بازخوانی میکند. این کتاب گزیدهای از همان جملات قصاری است که نویسنده در دوران جوانیاش آنها را یادداشت کرده است. کتاب سی و پنج بخش دارد به علاوهی مؤخرهای که جمعبندی نویسنده است. ابتدای هر بخش جملهی قصاری از یک فیلسوف را میگوید و بعد نظر خودش را بعد از گذر سالها از نوشتن آن جمله میگوید و با زبان خاص خود دیدگاه آن فیلسوف را نقد میکند. این کتاب با زبان ساده و دلنشینی که دارد میتواند شروع خوبی برای فلسفهخوانی باشد. و شروع خوبی برای پرسشگری و پرورش یک ذهن تحلیلگر و جستجوگر! لطف دیگری که یادداشتهای کوتاه این نویسنده برای خواننده دارد آشنایی مختصر با اندیشه و بعضی از کتابهای چندین فیلسوف بزرگ است. نظرات خودمانی و خاطره تعریفکردنهای نویسنده، کتاب را برای خواننده خواندنیتر و ملموستر میکند.
2️⃣فلسفهی پرندگان، کتابی بینهایت جذاب و آموزنده برای من بود که قطعاً به دوستانی که از دانستن لذت میبرند و عاشق طبیعت و پرندگان هستند، پیشنهادش میکنم.
🦢من شیفتهی پرندگان نبودم بلکه برای شفیتگیام به فلسفهی زیستن سراغ این کتاب رفتم که باعث شد عاشق دنیای پر از شگفتی پرندگان هم بشوم. قطعاً روزهای باقیماندهی زیستنم در این جهان، بیشتر به آسمان نگاه میکنم تا پرواز دستهجمعی و انفرادی پرندگان را از دست ندهم، به صداهای مختلفشان در شبانهروز گوش میدهم و فراموش نمیکنم که به جز منِ انسان، موجودات ارزشمند دیگری هم در این سیاره زندگی میکنند و بیشک زندگی من ارزشمندتر از زندگی آنها نخواهد بود.
📝کتاب دو نویسنده دارد، یک پرندهشناس و یک فلسفهخوانده، فلسفه یعنی اندیشیدن به پرسشهایی جدید، یعنی ساده عبورنکردن از لحظههای به ظاهر سادهی زندگی. نویسندگان این کتاب با مطرح کردن پرسشهایی دربارهی زندگیِ گونههای مختلف پرندگان و پاسخ دادن به آنها براساس دانش خودشان، ما را به پرسشها و گاه پاسخهای بسیار ارزشمندی دربارهی انسان و زیستنش میرسانند.
✨کتاب بیستودو بخش بسیار کوتاه دارد با پسگفتاری مهم که در تأیید مقدمهی کتاب، به خواننده یادآوری میکند؛ ما ارباب جهان نیستیم و بر تارک درخت تکامل جای داریم.
3️⃣از رویا که حرف میزنیم!
ما هنوز هم به اندازهی مردم باستان از توضیح عملکرد رویا ناتوانیم و تا رسیدن به نظریه واحد و منسجم در مورد رویا راه زیادی داریم و با همان مشکلاتی مواجهایم که نیاکانمان چهار هزار سال پیش ( و احتمالاً بسیار پیش از آن) درگیرشان بودهاند.
رویا چیست؟ آیا رویاها بازتاب حالت ذهنی ما یا مظهر توانایی ذهن ما هستند؟ و یا پیامی از طرف نیرویی خارجی مثل خدا یا شیطاناند؟
و شاید هم طبق نظر فروید رویاها پیغامهایی هستند که خودمان برای خودمان میفرستیم از جایی به نام ناخودآگاه؟!
نویسنده این کتاب در فصل اول و دوم از چیستی رویا میگوید و صرفاً نظرات گروهها و افراد مختلفی را میآورد.
چه کسی میتواند بگوید رویا چیست؟
در فصل سوم از بازگویی رویا و تمرین فصاحت و بلاغت میگوید. فصل چهارم، کاوش در دنیای واگویههای رویا است و مثالهای بیشتری از افراد متفاوت میآورد. فصل پنجم، از قدرت معبران، تفسیر و تحلیل رویاها، فریبکاران و روانکاوان میگوید.
و درنهایت نتیجهگیری مختصر و کاملی را میآورد.
در این سری کتابهای خرد و حکمت زندگی نشر گمان نویسنده دربارهی موضوعی از نظرات متعدد و متفاوت برای تشریح آن استفاده میکند. و درنهایت نتیجهگیری با خواننده است و هدف بیشتر این کتابها وادار کردن خواننده به تفکر بیشتر است.
درواقع خواننده در حین خواندن این دسته از کتابها کار سختی در پیش دارد. یک طرف خواندن و تحلیل اطلاعات زیادی که از افراد مختلف آورده شده و از طرفی نتیجهگیری و تأمل خودِ خواننده است.
4️⃣صدای غذاخوردن یک حلزونوحشی
✍️از دوست هر چه رسد نیکوست! دوست الیزابت بایلی برای او گلدانی بنفشه با یک حلزون جنگلی کوچک هدیه میآورد. حلزون نیکوترین هدیه میشود برای الیزابت که مدتی است درگیر بیماری ناشناختهای شده که خانهنشینش کرده است.
او میگوید حلزون مرشد حقیقیای بوده که نقش مهمی در زنده بودنش داشته، درست در روزهای ناامیدی این نرمتن کوچک شور زندگی را در نویسنده زنده میکند.
الیزابت شروع به مشاهده و کشف میکند و ساعتهای طولانی کسالتبارش تبدیل میشود به زمانهای هیجانانگیز و شگفتآور! این موجود کوچک عجیبتر و قویتر از چیزی هست که انسان تصور میکند و فقط افرادی پیگیر چون الیزابت بایلی لذت مشاهده و کشفش را پیدا میکنند. او درمییابد که باوجود ظاهر متفاوت انسان با حلزون اما شباهتهای زیادی با یکدیگر دارند.
در این کتاب ما دو روایت موازی از زندگی انسان و حلزون داریم و نویسنده بیشتر سعی میکند نتایج مشاهدات و مطالعاتش را دربارهی حلزون بگوید.
در صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی ما با آمیزهای از ادبیات و تاریخ طبیعی مواجهایم.
اینکتاب نتیجهی سفر یکسالهی دو گونهی انسان و حلزون است. حلزون از جنگل به تراریوم سرسبز و کوچک زن آمده است و زن روی تختش هر لحظه از زندگی او را تماشا میکند، همانطور که حلزون او را.
بیمار مانند حلزون کند است اما به قدرت او نیست.
🐌حلزون اگر از گزینههای غذایی یا از شرایط آب و هوایی خشنود نباشد به خواب خواهد رفت و غیرفعال خواهد شد. این خفتگی آگاهانه بهترین ویژگی تکامل حلزون است. قدرتی که اشرف مخلوقات آن را دارا نیست و ناتوانتر از این موجود کوچک است و حتی کنترلی روی شرایط محیط و حتی ویروس مزاحم اشغالگر بدنش ندارد.
📚قدرت حلزون باید برای نویسنده حسرتبرانگیز باشد. اگر ما انسانها اندکی از این قدرت و توانایی حلزون را داشتیم رنج زندگی برایمان کمتر میشد.
ای کاش میتوانستیم مثل حلزونها با ساخت اپیفراگم از چالش های دنیا فرار کنیم و
به خواب رویم تا فصل رویش جدید از راه برسد.
جنایت و مکافات
1️⃣جنایت و مکافات رمان روانشناختی عمیقی است که تاریخ مصرف ندارد. رمانی برای همهی دورانها و برای همهی مردم در سراسر جهان.
حتی اگر کسی این اثر را نخوانده باشد هم قطعاً داستانش را و یا اشارهای به درونمایهی اثر را در فیلمها و کتابهای زیادی دیده و خوانده است.
من هم با وجود اینکه داستان را میدانستم به همراه داستایفسکی شروع کردم به قدم زدن و کاوش در ذهن شخصیتی ماندگار در ادبیات و روانشناسی، راسکلنیکف!
این جوان باخرد و جستجوگر در چنگال بیرحم فقر و جبر اجتماع سلامت روح و جسم خود را از دست میدهد و دست به جنایتی میزند که مثل همیشه در طول تاریخ سوالات زیادی را در ذهن انسان ایجاد میکند. خیر و شر چه تعریفی دارند؟ جنایت را میتوان با داشتن اهداف روشن و متفکرانه توجیه کرد؟ آیا برای صَلاح بشریت میتوان دست به قتل زد؟
برتری بعضی بر بعضی دیگر اذن هر کاری را به آنها میدهد تا آنجایی که کارهای ناشایستشان هم شایسته شمرده شود؟
آدمی برای چه باید رنج بکشد؟ لذت بردن گناه هست؟ نقش دین در زندگی انسان چیست؟ آیا وجدان برای آدمی کافی نیست؟
خواننده در روند زوال جسم و روح شخصیت اصلی، همراه با او، خردشدگی و درگیری ذهنی را تجربه میکند.
شخصیتهای دیگر داستان هم هر کدام نماد شخصیتی در اجتماع هستند.
لوژین نامزد دونیا(خواهر راسکلنیکف) شخصیتی تمامیتخواه و خودشیفته دارد که میخواهد از ضعف آدمهای اطرافش برای قدرت گرفتن خود استفاده کند.
سونیا فاحشهای پاکسرشت است که همیشه در فکر کمککردن به آدمهای اطرافش است. رنج را تحمل میکند تا دیگران در رنج کمتری باشند.
آلینا ایوانونا زن نزولبگیری است که به تعبیر راسکلنیکف مانند شپشی است که نبودنش برای جامعه منفعت است.
رازومیخین دوستی وفادار است که بیمنت مهر میورزد و چون معجزهای در زندگی تاریک پسر جوان است و...
شخصیتهای فرعی هم حتی حضور مهمی در رمان دارند مخصوصاً طی بحثهای فلسفی، اجتماعیای که بین آنها و شخصیتهای اصلی رخ میدهد.
ویژگی برجسته این رمان این است که با وجود اینکه راوی دانای کل است اما هیج دخالتی در داستان ندارد و خواننده قضاوتی از نویسنده نمیبیند. هر شخصیتی با اندیشهای منحصر به خودش درباره انسان، وجدان، جنایت و رنج بردن میگوید.
درست مثل فلسفه پاسخ قطعی و روشنی برای سوالات راسکلنیکف و خواننده وجود ندارد. در انتها مرد جوان نیز مانند دیگر آثار این نویسنده با عشق میتواند نور را پیدا کند و از دالان تاریک ذهنش عبور کند. عشقی که باعث شد صدای وجدانش را نادیده نگیرد.
✍️داستان هویت گم شده
2️⃣سبیل ایدهای ساده اما نو دارد. مردی تصمیم میگیرد سبیلش را بزند. داستان هم اینگونه شروع میشود: چطور است سبیلم را بزنم؟
شروع با همین گفتگوی معمولی و کوتاه، کشش خیلی خوبی ایجاد میکند. نمیخواهم داستان را لو بدهم پس سعی میکنم تحلیلم را کوتاه و بدون فاش کردن اتفاقات و از بین بردن تعلیق داستان بیان کنم.
نویسنده از یک اتفاق بسیار ساده که روتین زندگی است برای داستان بلندش استفاده کرده است. اتفاقی که هر چند ساده اما مثل مسخ کافکا جهانی جنونآور دارد. راوی داستان سوم شخص نزدیک به ذهن مرد است و بسیار غیرقابل اعتماد. و انتخاب این نوع راوی داستان را جذابتر کرده است. یعنی حتی در بعضی از قسمتها ممکن است راوی به بیشتر گمراه شدن خواننده کمک هم بکند و حقایق را وارونه جلوه دهد.
نکتهی دیگر و مهم داستان این است که همهی شخصیتها اسم دارند به جز مرد! حتی شخصیتهای فرعی هم به نامی خوانده میشوند اما مرد تا آخر مرد خطاب میشود.
داستان اضافهگویی ندارد و همین نکته مثبت باعث میشود خواننده بیشتر با جهان مالیخولیایی سبیل همراه شود. در این داستان هر چه بیشتر پیش میرویم متوجه میشویم مرز بین حقیقت و خیال باریکتر از چیزی است که فکرش را میکنیم. و حتی من میگویم شاید فقط یک قدم فاصله است بین جنون و عقل!
من کیستم؟ حقیقت کدام است؟
من با چه چیز و چیزهایی تعریف می شوم هم برای خودم و هم برای دیگران؟
مرد سبیلش را تراشیده اما کسی به یاد نمیآورد که او قبلاً سبیل داشته حتی نزدیکترین افراد زندگیاش! و این آغاز دگردیسی جهان شخصیتهاست.
چه کسی حقیقت را میگوید؟ و چه کسی دیوانه شده و چه کسی دارد نقش بازی میکند؟
سبیل با جهان مالیخولیاییاش داستانی روانشناختی دارد که خواننده را هم درگیر ماجرا و این سوال فلسفی مهم میکند: من کیستم؟!
📚یک جمله کتاب داشت که به نظرم بهترین جملهی کتاب بود و اصل مطلب: آنیس دوستم دارد و من هم دوستش دارم. حقیقت همین است و بس.
(گویا از این کتاب اقتباس سینمایی هم شده و متفاوت از کتاب است.)
سقوط در هیچ!
3️⃣ماهیها نگاهم میکنند داستان زندگی زیرمان، روزنامهنگار ورزشی بخش بوکس روزنامه است.
تمام کار او نوشتن گزارشهای هیجانانگیز از بازیهای خشن بوکس است. هر بار باید با یادداشتش یک بوکسور را قهرمان یا ضدقهرمان کند تا نوشتههایش خواننده و توجه بیشتری داشته باشند.
این مردِ تنها که فقط با یک زن عجیب رابطهی عاشقانهی نهچندان نرمالی دارد یک روز در تاریکی راهروی خانهاش، مردی قویهیکل او را به باد مشت و کتک میگیرد.
رمان شروع خوب و پرتعلیقی دارد اما آنچه داستان را قدرتمند میکند موضوع و درونمایهی قابل تأمل آن است.
ماهیها نگاهم میکنند داستان تنهایی بشر در زندگی امروزی است. انزوا و ناخرسندیای که انسان مدرن گرفتار آن است.
آن مرد درشتهیکل، پدر اوست که ده سال پیش غیبش زده بوده و او فکر میکرده مرده است.
شخصیت تا آخر در داستان پدرش را غول خطاب میکند. پدر از اول تا آخر تنها یک خواسته از پسرش دارد: مرا بکش! رابطهی عجیب و خاص پدرپسریشان، خواننده را در عمق تاریک و مخوف تنهایی و پوچی دنیا میکشاند.
ماهیها نگاهم میکنند روایت عجیب، تلخ و پرکشش از زیستن، مرگ، عاشقی و روابط انسانی دارد.
جایی که غول در آخر به پسرش میگوید: پسرم تو یه آس هستی! به این فکر کردم که کاش آدمی یکبار هم که شده در زندگی آس بیاورد. و یکبار هم که شده اسبی که رویش قمار کرده، زودتر از بقیه به خط پایان برسد!
4️⃣تهکلاس، ردیف آخر، صندلی آخر
دوست داری نمرههای خوب بگیری اما چون از تلاشکردن میترسی میگویی: دوست دارم نمرههای بد بگیرم. در واقع، میترسی که حتی اگر تلاش کنی، باز شکست بخوری.
این حرف مشاور مدرسه به برادلی سرکش و منزوی است.
There's a boy in the girl's bathroom
عنوان کتابِ نوجوانی است از لوییس سکر که مترجم آن را به عنوان؛ تهکلاس، ردیفآخر، صندلیآخر، تغییر داده است.
داستان دربارهی پسری چهارده ساله است که در برقراری ارتباط با آدمها مشکل دارد، از همسالانش گرفته تا بزرگترها و حتی خانوادهاش!
برادلی شخصیتی، منزوی و سرکش دارد. سکر در رمان کوتاهش شخصیت نوجوانی را خلق کرده است که در دنیای واقعی میتوانیم نمونههای زیادی از آنها را ببینیم و قطعاً معلمها و مشاورها و کسانی که کارشان با دانشآموزان است بیشتر از همه شاهد این مدعا هستند.
باید با پسر یا دختری که با هیچکس نمیسازد و با پیشفرض ناسازگاری همه را از خود دور میکند، دروغ میگوید و تمایلی به تغییر دادن رفتارش و شنیدن حرف دیگران ندارد، چه کرد؟!
به صورت کلی این بچهها از جامعه طرد میشوند و در آینده بزرگسالانی میشوند پر از عقده، با شخصیتی ضداجتماعی و ناسازگار.
برادلی پسربچهای است که در جامعهی همسالان و بزرگسالان کنار گذاشته شده است.
آیا شخصیتی که قبول کرده هیچ شانسی برای وارد شدن به گروه همسالان و پذیرفته و درک شدن از طرف بزرگترها ندارد، مسیرش را یکطرفه و بیبازگشت میبیند؟
برادلی میداند جسارت جنگیدن با بچههای دیگر را ندارد و از طرفی منفور و غیرقابل اعتماد برای همه است. پس هیولا باید هیولا بودنش را قبول کند.
این رمان در ستایش گفتگوی درست است. مشاور مدرسه خانمی جوان، مهربان، باهوش و از همه مهمتر صبور است. او قرار است تغییردهندهی این جامعهی کوچک باشد.
نکتهای که در این کتاب توجهام را جلب کرد اهمیت حضور مشاور در مدرسهای ابتدایی بود.
5️⃣طوطی، داستان زن سالمندِ تنهایی است که یک روز طوطی زیبایی را از سطل زباله پیدا میکند که زندگی یکنواخت، خاکستری و ناشاد زن را همچون پرهایش رنگارنگ و شاد میکند.📚طوطی، داستان زن سالمندِ تنهایی است که یک روز طوطی زیبایی را از سطل زباله پیدا میکند که زندگی یکنواخت، خاکستری و ناشاد زن را همچون پرهایش رنگارنگ و شاد میکند.
راوی داستان سوم شخص محدود به ذهن شخصیت است. چندان تفاوتی با اول شخص ندارد، در ضمن اینکه محدودیتهای زاویهدید اول شخص هم ندارد و همین باعث میشود خواننده ارتباط بهتری با شخصیت داستان برقرار کند.
زن در گذشته معلم بوده است و شخصیت جسوری دارد. زمانه با او خوب تا نکرده است و حتی بچههایش هم با او بیگانهاند و فقط از سر وظیفه یک روز در میان به او زنگ میزنند و هر چند وقت به سراغش میآیند. زنی که حدوداً هفتاد ساله است به گذشته و اشتباهاتش فکر میکند، اشتباهاتی که زندگی امروزش را ساختهاند.
طوطی در این داستان یک شخصیت مستقل است و تنها یک پرنده نیست، او یک همدم است که حرف میزند، نوازش میکند و زندگی میبخشد.
داستان دو وجه دارد؛ مهمترینش برخلاف سوژه اصلی داستان، ارتباط آدمها با هم است و بعد ارتباط انسانها با حیوانات.
نویسنده از طوطی به عنوان واسطهای برای دنیای آدمها و ارتباطاتشان استفاده کرده است.
کشش داستان زیاد است و برخلاف پیرنگ به ظاهر سادهای که دارد، عمیق و چند لایه است.
🖊️6️⃣خونِ خرگوش دومین رمانی هست که از آقای زنگیآبادی خواندم و باعث شدند دوباره به ادبیات معاصر ایران امیدوار بشم.
راجع به شکار کبک قبلاً نوشتهام و به نظرم یکی از بهترین رمانهای ایرانی هست که به دور از زبانبازی و درگیر شدن در فرم و... (که متأسفانه این روزها در ادبیاتمان زیاد میبینم)، داستان روایت کرده است، داستانی که قطعاً ارزش خواندن دارد تا با غرق شدن در ادبیات بفهمیم هیولاها از اول هیولا متولد نشدهاند!
شخصیت اصلی و ضدقهرمان رمان شکار کبک یک پسر هست و این بار قهرمانْ در رمان جدید نویسنده یک دختر!
📝خونِ خرگوش روایت داستان مردمی هست که هیچوقت دیده نمیشوند. شاید همهی ما هر روز بیتفاوت از کنارشان عبور کنیم. بیشترین تصویری که ازشان در ذهنمان هست بچهها یا معتادانی هستند که تا کمر در سطل زباله خم شدهاند. شاید با ترحم به آنها و کیسههای آشغالی روی دوششان نگاه کرده باشیم اما قطعاً نمیتوانیم بفهمیم این آشغالها تا چه اندازه برایشان مهم هست، چون همهی چیزی که در زندگی دارند همین است. کسی برای برداشتن آشغالها ازشان پولی نمیگیرد این هم بهای عرق شدن در آشغالها و مبارزه کردن برای به دست آوردنشان هست.
بله مبارزه کردن! هر منطقه و محلهای آشغالجمعکنی دارد که شاید برای تعرض به آشغالهایشان چاقو هم بکشند. اینها ساکنان گودالاند! سوراخهایی دفن شده در آشغال در حاشیهی شهرها که حتی برای خوابیدن در این سوراخهای مخوف باید اجاره بدهند!
📚خونِ خرگوش داستان دو خواهر است به نام فریبا و فرخنده که در جامعهی پوسیدهیِ ضدزن، قربانی سنتها و عقاید متحجر مردان میشوند.
نویسنده داستانی دغدغهمند خلق کرده است، رئالی اجتماعی( که رگههایی از ناتورالیسم هم دارد) که جامعهی فرو رفته در منجلاب فقر و فساد و جنسیت زده را نقد میکند.
در کنار داستان اصلی این خانواده که از روستا به شهر و آوارگی و بعد حلبیآباد و گودال آشغالی رسیدند، خردهروایتهایی را هم میخوانیم که فاصلهمان کمی کمتر میشود از آدمهایی که در ناخودآگاهمان تصور میکنیم از همان اول بدبخت بودهاند و هیچ رویایی در سر ندارند و نداشتهاند!
این نویسندهی کرمانی مانند استاد هوشنگ مرادیکرمانی قصهگوی خوبی است و در بیان احساسات مختلف آدمها، چون ترس، غم، خشم و.. موفق است.
داستان دو راوی دارد یکی سوم شخص مسلط بر قصه یا همان دانای کل و دیگری دختر نوجوان(فریبا). زمان داستان هم بین گذشته و حال در گردش است.
🖊️در قسمتی از داستان دختر میگوید چرا وقتی مادرش یکهو مرد هیچ کس نیامد بپرسد چرا؟! چرا کسی به فلانی گیر نمیدهد چون ماشینش شاسی بلند است؟!
این سوال بسیار مهم هست و دارد از ریشهی تمام مشکلات در جامعه میگوید. آدمهای گودالنشین روزی از دل شهر یا روستا به حاشیه کشیده شدهاند. و وقتی که نیاز داشتند هیچکس و هیچ نهاد و سازمانی دستشان را نگرفته است و فریاد زنانی که نیاز به کمک داشتند را نادیده گرفتهاند.
و چه لودرهایی که به زیر خانههای کوچک قشر ضعیف زده شده است و چه برجهایی که در روی کوه بی غیظ لودر استوار ماندهاند!
یک صفحه از داستان بسیار تأملبرانگیز است و به خوبی نگاهِ کسانی که درگیر تعصبهای پوچ و عقاید افراطی هستند را نشان میدهد. پدر داستان به گونهای از خشونت خود و ثواب کارش میگوید که این سوال در ذهن خواننده ایجاد میشود آدمی تا چه اندازه و تا کجا میتواند اعمال خود را توجیه کند؟! و به جوابی جز این نمیرسد که حماقت، جهل، خشونت و وقاحت انسان انتهایی ندارد!
7️⃣برج سکوت
📚شیطان میگفت زور مواد از خدا بیشتر است مثل سرنوشت که زورش بیشتر از ماست، مثل نادانیهای بشر! مثل تنهایی و مرگ که قویتر از ما هستند.
✍️برج سکوت رمانی سه جلدی از حمیدرضا منایی است با عنوانهای؛ نمایش مرگ، دیوار شیشهای و در مرز دیدار روشنان!
این رمان رئالی اجتماعی است. چند سالی میشد که میخواستم سراغش بروم. بعد از دیدن برنامه کتابباز که مهمانش آقای نویسنده بود و از سالها تحقیق برای نوشتن کتابش گفت مشتاق شده بودم که این برج سکوت را بخوانم. کسانی که از کتاب شنیدهاند اولین چیزی که در ذهنشان متبادر میشود اعتیاد است.
درست است شخصیتهای اصلی این رمان همگی درگیر اعتیاد هستند اما درونمایه اثر را نباید به تقبیح شمردن اعتیاد تقلیل داد. همانطور که گفتم این اثر رئالی اجتماعی است که نقد تیزبینانهای هم به شرایط اجتماعی و اقتصادی و...دارد.
شخصیتهای این داستان متولدین دههی پنجاه هستند و زمان داستان بین سالهای دههی شصت(گذشته) و زمان حال که شخصیتها در دههی چهارم زندگیشان هستند، میگذرد. موضوع اصلی رمان اعتیاد است و در کنارش نویسنده از پرداخت دغدغههای اجتماعی دیگر غافل نمیشود. نقطهی قوت این رمان شخصیتپردازیهای قوی آن است. شخصیتهای مرد هیچکدام اسم واقعیشان آورده نمیشود. راوی را حرمله صدا میزنند. حرمله هیچآبادی، چون نام محلهشان هیچآباد است. شخصیتهای دیگر گوشتی، دهنی، آمریکایی، پله، شیطان، پشمک و...
فقط زنها در داستان اسم دارند. سوسن، فرشته، اعظم خانم..
زبان راوی تلخ اما ساده و روان است. نویسنده برعکس اکثر نویسندههای ایرانی معاصر دچار خودسانسوری نشده و تا آنجا که توانسته دست شخصیتهایش را باز گذاشته و همین باعث میشود خواننده با همان لحن مخصوص هر شخصیت با همان فحشها و تکیهکلامها آنها را باور کند گویی که واقعاً وجود دارند. البته قطعاً همهی این آدمهای هیچآبادی وجود دارند، جوانانی که کودکیشان در سیاهیِ ممنوعیت تباه شد و تا آمدند خودشان را بشناسند باید سریعتر از زندگی میدویدند تا عقب و گرسنه نمانند!
جوانانی که در هیچآباد شادی را نیافتند، در سنی که باید درس میخوانند به بوی باروت عادت کردند و به صدای خمپاره، در سنی که باید ازدواج میکردند در چالهچولههای فقر افتادند و در اوج جوانی دلشان پیر شد.
در هیچآباد خوشی ممنوع است، همه باید عزادار باشند. چون تقدیر از ابتدا آن را هیچ آفریده!
برج سکوت سقوط آدمی را به زیبایی و تلخی به تصویر میکشد و زندگی انسانهای تباهشده را پیش از تباهی نشان میدهد و باعث میشود کمی دربارهی جهان این افراد تأمل کنیم، همه جور آدمی بینشان میشود پیدا کرد تحصیلکرده، بیسواد، ورزشکار، هنرمند و...
برج سکوت، سرزمین خاموشان، درهی مردگان آنجا یا باید بمیری یا معتاد شوی!
📚نقاشی مغذی. هنر نه فقط غذای روح که غذای جسم میشود!
8️⃣داستان کوتاه رستوران نقاشی( نام درستش نقاشی دلپذیر است.) از مارسل امه ایدهای شگفتانگیز و طنزی سیاه دارد، به مانند کارهای دیگر این نویسنده.
نقاشیهای لافلور بیآنکه خودش بداند خاصیت غذایی دارند.
ارمس مرد نَداری است که گرسنگیاش با دیدن یکی از تابلوهای اعجابانگیز لافلور از بین میرود و حسابی سرحال میشود و او اولین نفری است که این راز بزرگ را کشف میکند.
نویسنده در پی ایجاد تعلیق و هیجان در داستان نیست. همان ابتدا این ایدهی مهیج را برای خواننده بازگو میکند. چیزی که اهمیت دارد شخصیتها هستند. در واقع واکنش شخصیتهای مختلف و دولت به این خاصیت غذاییِ جادویی هنر، آن هم در روزهای سیاه گرسنگی بعد از جنگ جهانی دوم!
واکنش و نگاه فقرا، سیاستمداران، هنرمندان و دلالان به این مسئله با هم متفاوت است.
چه میشد اگر هنر برای جسم هم سودمند میشد، نقاشیها خاصیت غذایی و مجسمهها خاصیت نیروبخشی پیدا میکردند. موسیقی سودمند شوق به کار و شعر، لطف و ظرافت را در انسان زنده میکرد و ادبیات خانه را گرم و خواب را برای مردم فراهم میکرد؟!
چه میشد اگر هر درد و نیاز بشر با هنر برطرف میشد؟!
🔹️ملت فرانسه از تیره ترین تشویشها و نگرانیها رها و جان تازهای در کالبدش دمیده شده و همواره در حال آواز خواندن، تفریح و کار، جوانی جاودان یافته بود.
این زندگی بهشتی چنین آغاز شد و حال آنقدر به نظرمان عادی جلوه میکند که مایلیم تاحدودی روزهای تلخ بازارسیاه، هرجومرج، فساد و کوپنهای مختلف، خستگی و ناامیدی را فراموش کنیم. دورهای که خوشبختانه به سر آمده و با وجود این زیاد هم از ما دور نیست.
🔸️کاش از امه داستانهای بیشتری ترجمه میشد!
📚نقاشی مغذی. هنر نه فقط غذای روح که غذای جسم میشود!
8️⃣داستان کوتاه رستوران نقاشی( نام درستش نقاشی دلپذیر است.) از مارسل امه ایدهای شگفتانگیز و طنزی سیاه دارد، به مانند کارهای دیگر این نویسنده.
نقاشیهای لافلور بیآنکه خودش بداند خاصیت غذایی دارند.
ارمس مرد نَداری است که گرسنگیاش با دیدن یکی از تابلوهای اعجابانگیز لافلور از بین میرود و حسابی سرحال میشود و او اولین نفری است که این راز بزرگ را کشف میکند.
نویسنده در پی ایجاد تعلیق و هیجان در داستان نیست. همان ابتدا این ایدهی مهیج را برای خواننده بازگو میکند. چیزی که اهمیت دارد شخصیتها هستند. در واقع واکنش شخصیتهای مختلف و دولت به این خاصیت غذاییِ جادویی هنر، آن هم در روزهای سیاه گرسنگی بعد از جنگ جهانی دوم!
واکنش و نگاه فقرا، سیاستمداران، هنرمندان و دلالان به این مسئله با هم متفاوت است.
چه میشد اگر هنر برای جسم هم سودمند میشد، نقاشیها خاصیت غذایی و مجسمهها خاصیت نیروبخشی پیدا میکردند. موسیقی سودمند شوق به کار و شعر، لطف و ظرافت را در انسان زنده میکرد و ادبیات خانه را گرم و خواب را برای مردم فراهم میکرد؟!
چه میشد اگر هر درد و نیاز بشر با هنر برطرف میشد؟!
🔹️ملت فرانسه از تیره ترین تشویشها و نگرانیها رها و جان تازهای در کالبدش دمیده شده و همواره در حال آواز خواندن، تفریح و کار، جوانی جاودان یافته بود.
این زندگی بهشتی چنین آغاز شد و حال آنقدر به نظرمان عادی جلوه میکند که مایلیم تاحدودی روزهای تلخ بازارسیاه، هرجومرج، فساد و کوپنهای مختلف، خستگی و ناامیدی را فراموش کنیم. دورهای که خوشبختانه به سر آمده و با وجود این زیاد هم از ما دور نیست.
🔸️کاش از امه داستانهای بیشتری ترجمه میشد!
📌بهترین کتابها در ژانر خاطره و زندگینامه
خواندن خاطرات و زندگینامهی دیگران چه لطفی دارد؟!
✨ یکی از جذابترین ژانرها در ادبیات و سینما، زندگینامه است. انسان با روایت گره خورده است. بشر از ابتدا به شنیدن و تعریفکردن روایتها نیاز داشته است. و ما بیش از هرچیزی به شنیدن داستان زندگی انسانهای دیگر نیاز داریم. ما برای تاب آوردن در این دنیا و برای رشد روحی خودمان، بالابردن احساس همدردیمان، آماده کردن خودمان برای اتفاقات احتمالی در زندگی و درک تجربهی زیستهی دیگران به خواندن داستان زندگی آدمهای دیگر نیاز داریم. و اگر خودزندگینوشت یا دیگرنوشت را نویسندهای خوشفکر و خوشقلم هم نوشته باشد که ارزش ادبی اثر هم سبب لذت فراوان میشود.
1️⃣ خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پارهوقت
✍میگویند هر چه که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
نویسنده هر چه که صادقتر باشد، خواننده این صداقت کلام را دریافت میکند و بیشتر با داستان ارتباط میگیرد و با شخصیتهایش همذاتپنداری میکند.
🔹این کتاب داستانِ واقعیِ زندگی خود نویسنده در دوران نوجوانیاش است. وقتی حدوداً چهارده ساله بوده و تصمیم میگیرد به مدرسهای خارج از قرارگاهِ سرخپوستان برود.
زبان نویسنده طنز است، طنزی که گاه تند، تلخ و گزنده میشود. درواقع این کتاب طنزی نیشدار دارد که هر خوانندهای در هر سن و سالی را به وجد میآورد. درست مثل نوجوانی های نویسنده که عادت داشته کنار نوشتههایش کاریکاتور هم بکشد، این کتاب هم مصور است و کاریکاتورها( که البته نقاشش اِلِن فورنی است.) روح سرزندهتری به شخصیتها و داستان بخشیدهاند.
کم پیش میآید کتاب طنزی هم برای نوجوان دلچسب باشد هم برای بزرگسال و بسیار کم پیش میآید نویسندهای ماجراهای بسیار تلخ و حتی دلهرهآور زندگیاش را با زبان طنز روایت کند!
🔹 نویسنده این کتاب موفق شده داستانِ برههای از زندگیاش را که چندان هم خوشایند نیست، جوری شیرین روایت کند که به دل بنشیند.
با اینکه داستان طنز است در چند جا گریهام را هم درآورد. نویسنده به فقر، آسیبهای دوران کودکی، بیهودگیهای زندگی و حتی ظلم چندین سالهای که به مردمش(سرخپوستها) شده است هم میپردازد.
با شرمن الکسی وارد قرارگاه سرخپوستان میشویم و با روح این جنگجویانِ قبیلهای بیشتر آشنا میشویم.
🔹از آن کتابهایی که صددرصد پیشنهاد میکنم مخصوصاً برای نوجوانها.
2️⃣اتاق افسران
🖊️اتاق افسران داستانِ واقعی افسر جوانی است که در روزهای ابتدایی جنگ جهانی اول، مورد اصابت خمپاره قرار میگیرد و صورتش را به شکل وحشتناکی از دست میدهد.
دوگن در این رمان زندگی پدربزرگش را از زبان خود او روایت میکند. و به نظرم انتخاب این زاویهدید هوشمندانه بوده است چون مخاطب ارتباط بیشتری با شخصیت داستان برقرار میکند.
ما همراه با این مهندسِ نظامی راهی جنگ و سوار قطار میشویم. دلباختگی مرد را میبینیم و بعد بمب!
ناگهان مرد جوان بخش مهمی از خودِ تنانهاش را از دست میدهد. صورت! قبل از اینکه این کتاب را بخوانم میدانستم در جنگ جهانی و در جنگ ایران و عراق مجروحان صورت وجود داشتهاند اما نمیدانستم تعدادشان کم نیست. نمیدانستم چون اصلا روایتی از این افراد زجرکشیده نخوانده بودم. مجروح صورت منظورم کسی نیست که عضوی از صورتش را از دست بدهد. بلکه کسی است که چهرهاش را به معنای واقعی از دست داده است. درست مثل طرح جلد کتاب ضربدری تا آخر عمر روی صورتشان کشیده میشود. این افراد در اصطلاح صورت طبیعی انسانی خود را از دست میدهند و برای زنده ماندن مجبور به انجام دهها عمل جراحی هستند تا پزشکان بتوانند تا حدی شکل انسانوارانهی چهره را به آنها بازگردانند تا بتوانند نفس بکشند، تغذیه کنند و خلاصه زنده بمانند و البته از همه مهمتر اینکه خودشان و اطرافیانشان با ترس و ترحم کمتری به آن چهره نگاه کنند.
پدربزرگ دوگن اولین افسری بوده است که این بلا سرش میآید. برای همین اتاق جداگانهای برای افسرانی که مجروح صورتاند آماده میکنند و بعد از آن افسرهای دیگری هم به او ملحق میشوند. او پنج سال در همان بیمارستان نظامی جبهه تحت مراقبت میماند و دهها عمل جراحی را تحمل میکند تا صورتش شکلی بگیرد که بتواند دوام بیاورد و خانوادهاش از دیدنش هراس نکنند. داستان در این پنج شش سال، دور از میدان نبرد در کنار این افسران آسیبدیده، در نبردی شکنجهوار با خویشتن میگذرد. ما فقط میدانیم در طبقهی پایین سربازان معمولیای که دچار این واقعه دهشتناک شدهاند هم بستریاند که تعدادشان خیلی بیشتر از افسران است. اما همراه با شخصیت اصلی تا آخر در کنار چند افسر جوان دیگر میمانیم و تقلایشان در برزخی که هیچ نشانی از زندگی و حتی مرگ ندارد را میبینیم.
یکی از مضحکانهترین و دردناکترین صحنههای داستان جایی است که پس از این اتفاق که برای افسر جوان میافتد، شخصی که دارای سمتی است، برای بازدید از او میآید و وقتی وضعیت وحشتناک مرد را میبیند، وقتی میبیند در فک بالا دالانی بی انتها باز شده و افسر جوان نه توانایی غذا خوردن دارد و نه حرف زدن و فقط صدایی هیولاوار از او خارج میشود، میگوید: نشان لژیون دونور را باید بهش بدیم.
دوگن ضدجنگترین رمانش را نه با تخیل که با روایتی واقعی از یکی از عزیزان زندگیاش مینویسد.
در اتاق افسران که تعداد مجروحان به نسبت سربازان زیاد نبود یک زن هم بود. پرستاری که برای خدمت به مردم راهی جبهه میشود و در نهایت بدشانسی وقتی همه میمیرند، با صورتی از دسترفته زنده میماند تا رنج بکشد.
و اما دردناکترین قسمت داستان جایی است که راوی حقیقت تلخی را اعتراف میکند. بعد از مرخص شدن از بیمارستان آنهایی که دوام آوردند و دست به خودکشی نزدند هر کدام در نهایت ازدواج میکنند. اولینشان راوی(مهندس جوان) است که بخت یارش میشود و با زن خوبی ازدواج میکند. اما آن زنِ پرستار نه تنها ازدواج نمیکند که از طرف خانواده هم طرد میشود و تا آخر عمر به پرستاری و کمک به بیماران میپردازد. او دربارهاش با تأسف میگوید: مارگریت چون زن بود و زن چهره از دست داده در قاموس کسی نمیگنجید!
این سیلی حقیقت در صورت خواننده میخورد و بار دیگر این سوال به ذهنمان میرسد که زن بودن چیست؟ زن کیست و چرا همیشه به نوعی قربانی دنیای مردانه میشود؟!
3️⃣اراده
🖊️هرچقدر هم که غیرعادی ما به خواندن بدبختیهای دیگران احتیاج داریم حتی اگر آن آدمها صد سال پیش از ما، در این دنیا زندگی کرده باشند. و برای همین است که خواندن زندگینامههایی که فرازونشیبهای زیادی دارند برای ما جالب است. هر چقدر هم که سعی بر انکار داشته باشیم فایده ندارد دردهای مختلف دیگران، تحمل درد خودمان را راحتتر میکند.🖊️هرچقدر هم که غیرعادی ما به خواندن بدبختیهای دیگران احتیاج داریم حتی اگر آن آدمها صد سال پیش از ما، در این دنیا زندگی کرده باشند. و برای همین است که خواندن زندگینامههایی که فرازونشیبهای زیادی دارند برای ما جالب است. هر چقدر هم که سعی بر انکار داشته باشیم فایده ندارد دردهای مختلف دیگران، تحمل درد خودمان را راحتتر میکند.
📝با این مقدمهای که گفتم میخواهم از دو کتابی که داستان زندگیِ واقعی عزیزان یک نویسندهی فرانسوی است، بگویم.
مارک دوگن ابتدا با نوشتن اتاق افسران، داستان زندگی پدربزرگش معروف شد. کتاب اراده هم داستان زندگی پدرش است. پسر باهوش و کوشای فرانسوی که در میانهی جنگ و اشغال کشورش توسط آلمانها مبتلا به فلج اطفال میشود که مسیر زندگیاش را دگرگون میکند و در جوانی هم مالاریا بدنش را تسخیر میکند. دوگن ابتدا داستانش را از روزهای آخر پدرش در بیمارستان شروع میکند. شروعی تلخ از پایان دردناک یک پدر. او که معتقد است این پایان زجرآور حق پدرِ باارادهاش نیست تصمیم میگیرد با تعریف کردن داستان زندگی او برای دکتر، این اراده را کوتاه کند تا عذاب نکشد.
📚نشر برج طرح جلد فوقالعادهای برای کتاب انتخاب کرده است. پدر دوگن تمام تلاشش را میکند تا این نقص، زندگیاش را مختل نکند. و جالب اینکه در این مسیر دولت با پشتیبانی و بورسیه کردن او، معلمها و پزشکان فرانسوی به حمایت از او تا روزی که بتواند روی پاهای کمجانش بایستد ادامه میدهند. این قضیه برایم خیلی جالب بود کشوری که درگیر جنگ و قحطی پس از آن است و مردمش خیلی هم دلخوشی از مسئولانش ندارند با این وجود از پسر باهوش و مستعدی که زمانه ناتوانش کرده است حمایت میکنند. معلولیتش باعث نمیشود افراد جامعه کنارش بگذارند. هر کس در هر جایگاهی که هست با تعهد و وجدان کار میکند. و خب نتیجهاش را امروز میتوان دید. پزشکی که در شرایطی که آلمانیها در پی خلق نظمی نوین، یهودیان و بیماران را حذف میکردند، خطر را به جان میخرد و تا جوانی این پسر از هیچ کوششی برای بهتر شدنش دریغ نمیکند.( مقایسه کنید با جامعهی پزشکی امروز کشورمان که فقط پول حرف اول و آخر را میزند. با استثناها کاری ندارم!)
دوگن فقط به داستان زندگی یک یا چند شخص نمیپردازد بلکه بیشتر از سیاست و جامعه میگوید. یعنی داستان را در بستر زمان روایت میکند و خردهروایتهای زیادی در کتابش میآورد که خواننده را با تاریخ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کشورش آشنا میکند.
یکی از ویژگیهای خوب نویسنده این است که با وجود اینکه فرانسوی است بیمی از نقد سیاست کشورش در گذشته و حال ندارد.
از استعمارگری فرانسه و ظلمی که سالهای زیاد بر مستعمراتش از جمله الجزایر و کالدونیا و... کرده است، میگوید.
جنگ را به عنوان بازی کثیف قدرتها نقد میکند و از فریبخوردگی مردم در این سیاست تاریک جهانی میگوید. (دنیایی پنهان از چشم شهروندان که در خیالشان هم نمیگنجد چه دسیسهای چیده میشود تا تجارت و اشتغال به بار بنشیند.)
🔸اراده، داستان دست نکشیدن از رویاهاست، ایستادن حتی با پاهای خستهای که زمینت میزنند.
در کتاب اراده نویسنده خیلی مختصر از پدربزرگش(مادری) هم میگوید، مردی که در جنگجهانیاول، چهرهاش را از دست داد. و چون داستان این شخص هم برایم جالب بود سراغ کتاب اتاق افسرانش هم رفتم...
📚تفاوت تا چه اندازه ما انسانها را که حیوان حقیری هستیم و با عادی بودن اطمینانبخش شرطی شدهایم به هم میریزد. ترس از تفاوت، معلولیت، فقر و بیماری مسری جای همدلی را میگیرد؛ ترسِ فردی، ترسِ جمعی، ترس از اینکه خودت را متفاوت ببینی.
4️⃣ عطرسنبل، عطر کاج
🌱پدر همیشه میگفت چقدر غمانگیز است که مردم به آسانی از تمام یک ملت به خاطر کارهای عدهی کمی متنفر میشوند و همیشه میگفت چقدر بد است متنفر بودن چقدر بد است.
✍️عطرسنبل، عطرکاج، خاطرات فیروزه جزایری دوماست، که با زبانی طنز روایتی شیرین و خواندنی از زندگی و مهاجرتشان به آمریکا دارد.
نویسنده بدون هیچگونه زیادهگویی، با زبانی ساده و دلنشین خاطرات گذشته خود را تعریف میکند، آنقدر صمیمانه و بیپرده از خودش و خانوادهاش میگوید که خواننده با احساس راحتی و اعتماد سراپاگوش میشود برای شنیدن خاطرات دخترکی که هفت سالگی به ینگهی دنیا آمده و مجبور شده زبان انگلیسی را یاد بگیرد و بشود مترجم کوچک پدرو مادرش.
نویسنده فقط خاطره نمیگوید بلکه از دل خاطراتش به مسائل اجتماعی و تقابل فرهنگی دو کشور میپردازد. خواننده با خواندن خاطرات نویسنده تاریخ را هم مرور میکند، میخندد، تفکر میکند و اشک میریزد برای رنجی که ایران و ایرانی در این سالها کشیدهاند.
شنیدن ماجراهای تلخ و شیرینی که به سبب تفاوت فرهنگی اتفاق افتادهاند از زبان شخصی که طنازانه روایت میکند، لذت دوچندانی دارد.
5️⃣ چرا خوشبخت باشی وقتی میتونی معمولی باشی؟
بله، داستانها خطرناکاند، حق با مادرم بود. کتاب مثل قالیچهای جادوییست که به کمکش به جاهای دیگر پرواز میکنی. کتاب مثل در است. بازش میکنی. از آن عبور میکنی. برمیگردی؟!
✍️جنت وینترسن در کتاب «چرا خوشبخت باشی وقتی میتوانی معمولی باشی؟!» داستان زندگی خودش را با روایت قطعهقطعه و غیرخطی تعریف میکند. وینترسن با سبک معمولش که شبیه پریشانی افکار آدمی است زندگی تلخ و سختش را صادقانه و بدون هیچ خودسانسوریای روایت میکند و همین صادق بودن یکی از دلایلی است که خوانندهی کتابش با او همذاتپنداری میکند و تلاش میکند بدون قضاوت شخصیت او و رفتارش، به او گوش کند.
وینترسن فقط داستان زندگیاش را نمیگوید بلکه با تعریف کردن هر اتفاق کوچکی در گذشته، تاریخ را مرور میکند و از مسائل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و.. غافل نمیشود. او نویسندهای است که همیشه حرفی برای گفتن دارد و بیدلیل هیچ ماجرایی را تعریف نمیکند. وقتی کتاب را شروع میکنید باید مدادی در دست بگیرید و تا آخر زیر جملات بسیاری را خط بکشید تا عمیقاً به آنها فکر کنید.
جنت وینترسن وقتی نوزاد بوده به فرزندخواندگی گرفته میشود. به فرزندخواندگی خانم وینترسن و شوهرش. زنی که گاهی خانم وینترسن خطابش میکند و گاهی مادر و گاهی هم هیولا. او با همین طرز بیانش میخواهد نشان دهد که حتی باوجود نوشتن داستان زندگیاش هم با خودش و او به تعامل نرسیده است و تا همیشه در دوگانگی و تردید زندگی خواهد کرد. این کتاب از معدود خودزندگینامههایی است که راوی خود روانکاو خودش میشود و همهچیز را بیپرده بازگو میکند، نتیجه میگیرد و گاه نتیجه را به خود خواننده واگذار میکند. از این رو این اثر را خودزندگینامهای روانشناختی میدانم. درست است که هرکسی با نوشتن و مرور گذشتهاش میتواند به درکی از خودش و جهانش برسد اما کمتر کسانی میتوانند مشاهده، درک و استدلالهایشان را برای دیگران هم قابل فهم و تأمل کنند.
وینترسن در این اثر هم چون آثار دیگرش دغدغهاش یعنی عشق و اشتیاق را، درونمایهی اثرش قرار میدهد و در سطربهسطر داستانش به دنبال واکاوی عشق و اشتیاق در زندگی، خاطراتش را بازگو میکند.
6️⃣ مُردن
اگر متوجه شوید بهزودی میمیرید چه میکنید؟
مُردن، خود زندگینامهی کری تیلر است که چند وقت قبل از مرگش آن را نوشته است.
✨کتاب سه بخش دارد: دلواپسی، خاکوخاکستر، پایانها و آغازها.
او از مرگ و مواجههاش با آن و از خودکشی که به قول کامو جدیترین مسئلهی فلسفی است، میگوید.
انگار نوشتن خطبهخط این کتاب برایش آخرین تقلازدنهایش برای فرار از خودکشی و گذر کردن از روزهای دردناکش بوده است. نویسنده باوجود اینکه هنگام نوشتن کتاب در چند قدمی مرگ بوده، به طرز شگفتآوری بر احساسات خود غلبه کرده است و به مقولهی مُردن، نگاهی کاملاً منطقی دارد.
او برای مرتب کردن ذهن مشوشش به کلمات پناه آورده و گذشته، مرگ و زندگی سخت عزیزانش را شخم میزند تا مرگ خودش را راحتتر بپذیرد و از چرایی آن بپرهیزد.
مُردن نه فقط داستان یک زندگی، که داستان زندگیهاست. خواننده از همان خط اول که زن داروی اتانازی چینیاش را خریده و کنار گذاشته است، همراه زنی مُرده میشود که در زمان داستانی کتاب خود میداند تنها تا چند ماه دیگر زنده است و مرگ بیش از هروقت دیگری به او نزدیک است. سایهی مرگ تا انتها همراه راوی و خواننده است. و در طی یک سفر کوتاه به زندگی چند نسل این خانواده، خواننده به مکاشفهای درونی میرسد و دوباره یادش میآید که فانی است و زندگیاش ابدی نیست.
پایان.
سپاس که میخوانید و به اشتراک میگذارید. میتوانید برشهایی از کتابها و معرفی کتابهای دیگر را در کانال تلگرامم بخوانید.
✨حمایتتون و نظراتتون قطعاً برام ارزشمند و امیدبخشه.🙏🌱
#مریم_جعفری_تفرشی