اینطور فکر میکردم که لابد حسابوکتابی است که سعدی برای ما متفاوت است. اسم کوچه ما سعدی بود، هنوز مدرسه نمیرفتم که فهمیدم کوچه ما به اسم شاعر بزرگی است، او را نمیشناختم اما مهرش عجیب به دلم افتاده بود. کوچه ما با بقیه کوچهها فرق داشت، بنبست بود و چند خانواده ساکن در آن، انگار بیشتر قوموخویش بودند تا همسایه. امنیت کوچه بنبست برای ما دستکمی از خانهمان نداشت، مثل حیاط خانهمان بود و اسمش هم سعدی بود.
آن زمانی که کتاب کودک به مفهوم امروزی در دسترس نبود، اولین شعرهای کودکانه را در کتاب اول ابتدایی میخواندیم و برایم این سؤال مهم پیشآمده بود که سعدی معروفتر است یا مصطفی رحماندوست؟ همکلاسیهایم سعدی را نمیشناختند و نظرشان روی رحماندوست بود، خانم معلم هم وقتی این سؤال را پرسیدم، آنقدر خندید که به سکسکه افتاد و یادش رفت جواب سؤالم را بدهد.
شک و تردیدم زیاد طول نکشید، اولین پاساژی که در منطقه ما شروع به کار کرد و پدرم در آن مغازه اجاره کرده بود، به نام سعدی بود تا مطمئن شوم او از هر شاعر دیگری بزرگتر است و باید از او بیشتر بدانم. وقتی در دوره دبستان، اولین بار به حکایتی از سعدی در کتاب فارسی رسیدیم، آنقدر درباره سعدی میدانستم که یکساعتی درباره شاعر شیرینسخن شیراز صحبت کنم تا همکلاسیها هم بفهمند سعدی مال ماست.
در بین فارسیزبانها، حتی در بین جماعت کتابخوان، سعدی باآنهمه حکمت و دانایی، غریب است و گلستان و بوستانش ناآشنا.اول اردیبهشت که عطر بهارنارنج در شیراز میپیچد، باید یادمان بیاید ما به سعدی مدیونیم که زبان فارسی را روحی تازه بخشید. ما به سعدی مدیونیم که حکمت علمی و نظری را در حکایتهای دلنشین در بوستان و قصاید و مجالسش در گلستان، نقش ماندگار بخشید و در غزلهای نابش، عشق به پروردگار و انسان را به ما آموخت. «همه گویند و سخن گفتن سعدی دگر است».
...
چند سالی است کوچهها شمارهگذاری شدهاند تا آدرسها سرراستتر شود، اما من دلم میخواهد وقتی آدرس مینویسم، بهجای کوچه اباذر 25 بنویسم «کوی سعدی».
#روزنگاری_های_من