مهری مصور
مهری مصور
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

سیزده هایی که در اسکله زاینده رود بدر شد

آفتاب نزده راهی می شدیم تا جا پیدا کنیم، هم برای ماشین و هم برای زیرانداز. عادت قدیمی پدر بزرگ و پدر بود. واجب می دانستند صبحانه را در مقصد بخورند، اصلا تمام سفر یک طرف و صبحانه مفصل سفر هم یک طرف. هنوز دور و برمان خلوت بود که بساط صبحانه پهن می شد.
برای مایی که نه خودمان باغی داشتیم و نه مزرعه ای و نه کسی برای باغ و مزرعه اش تعارف می کرد، لب آب تنها انتخاب سیزده بدرها بود. پل خواجو یا سی و سه پل فرقی نداشت، به خاطر دیابت پدربزرگ و عادت مداوم برای دستشویی رفتن، همیشه انتخابمان جایی نزدیک دستشویی های پارک بود. چون زود می رفتیم، جای پارک زیاد بود.
آن زمان ها قایق سواری در زاینده رود، تفریح ثابت اصفهانی ها بود. از وقتی ساعت کار قایق ها شروع می شد، توی صف می رفتیم. هیچ وقت نفهمیدم ما که از اول توی صف بودیم، چرا همیشه ساعت ها طول می کشید تا نوبتمان شود. بعضی سال ها حتی به ناهار دسته جمعی خانوادگی هم نمی رسیدیم تا نوبتمان در صف اسکله را نگه داریم.
وقتی نوبتمان می شد، یک قایق خانوادگی و یک قایق دو نفره می گرفتیم که من و‌خواهرم و دایی دومی سوار قایق خانوادگی می شدیم و باید پدال را حرکت می دادیم اما بعد از همان چند حرکت اول، کل قوت زانویم گرفته می شد و بار حرکت قایق روی دوش دایی می افتاد. معمولا وسط های رودخانه دور خودمان چرخ می زدیم و قایق های دیگر را می دیدیم که تا آنجایی دور شده اند که تابلوی «خطر» کنارشان بود. زمان قایق سواری نیم ساعت بود اما همه زرنگی مان را در نیم ساعت اضافه ای می دیدیم که روی آب بمانیم و به پیام های چندباره بلندگوی اسکله بی محلی می کردیم. بعضی ها برای اینکه بیشتر روی آب باشند، مسیر دورتری را انتخاب می کردند تا برگشتشان خیلی طول بکشد. بعضی وقت ها کار به جایی می رسید که مسئول اسکله قایقرانی خواجو با قایق موتوری دنبالشان می آمد تا مجبور شوند از روی آب دل بکنند.
از وقتی سیزده بدر یادم می آید تا وقتی که پایه دورهمی های ما از هم پاشید تا برای همیشه صف قایق سواری زنده ترین خاطره من از زاینده رود است.

زاینده رودروزنگاریعشق کتاب
خبرنگار و نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید