علامتای سوال جنگ میکنن تو جبهه ی مغزم
سرای بریده ی مرکزشون
یادگار جنگن
پر از حیرت
منتج شدن به عصبانیت
فکر کردن به نتیجه های بر عکس
گول زدن انسانیت
چرا توی جنگ کشته های ماشهیدن و کشته های دشمن لعین
چرا جز آیین شما، هر انسانی که باشه، میشه کثیف
چرا نیمه های خالی همیشه چشمگیره
چرا حرف زدن از آزادی، دلگیره
اتفاقایی که با طعم مگه عوض میشن
بعد از جنگ، استوار بودن توی آب ریشه ش
مگه دره ها دل ندارن که بکنن هر چند وقت یه ماشین رو بغل
مگه دزد ها خونه ندارن که پرشون کنن با غارت
مگه قبر کن خونواده نداره که نون ببره
مگه سنگ فروش دل نداره که یکی ازش سنگ قبر بخره
چرا دوست داریم تو نبرد آهو و شیر، آهو فرار کنه
مگه شیر بچه نداره تا با آهو، شکمشون رو پر کنه
چرا به کشاورز یاد ندادیم چیزایی که فقرا نمیتونن بخرن و هیچ وقت نکاره
چرا به ما یاد ندادین که دنیا مثل یه مداره
که میچرخونه، هر موقع هم که خسته میشه میزنتمون کنار و چشمای بسته ی ما رو میلغزونه