مَِهدی
مَِهدی
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

سیگار صبح

هی چهار کلمه می‌نویسم. یک استکان چایی میخورم. در سکوت صبح به مردم نگاه می‌کنم و باز چهار کلمه دیگر می‌نویسم. انگار کلمات در مغزم یخ بسته‌ باشند.

قرار گذاشته‌ایم کنج یک پارک آشنا هر روز صبح بنویسیم. امروز روز دوم است. هوای روزهای قبل که قصد جانمان را کرده بود رفته و جایش را داده به نسیم خنکی، که هرازگاهی یک دست به سرت می‌کشد و انگار که بگوید:

  • بلند شو باباجان، بلند شو که کار و زندگی منتظر است…

جلوی پایم یک پاکت سیگار وینستون افتاده است. یاد این نویسنده های انجمنی می‌افتم. همان ها که به خودشان می‌گویند روشنفکر. همان هایی که کافیست در داستان هایت از سیگار و قهوه و بالکن و معشوق اسم به میان آوری تا تو را از خودشان بدانند. اگر سیگار هم بکشی و عاشق نویسنده های سیاه باشی که دیگر تبریک می‌گویم. شما دبیر انجمن شده‌ای!


استمرارروزانه نویسی
قبرستان نوشته‌های عُریان من.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید