چالشی اساسی در زندگیم پیش آمد که به شدت احساساتم و روانم را درگیر کرده بود و روزها و ماهها درگیر این قضیه بودم به طوریکه نیمسال دوم سال ۹۶ یکی از پرچالشترین و سختترین لحظات زندگی شخصیم بود.
نمیدانم از کجا و چگونه بیان کنم، نمیخواهم در مورد جزئیات موارد و مشکلات صحبت کنم چونکه صحبت در مورد آنها مشکل را بیشتر میکند ترجیح میدهم در مورد راه حل های آنها صحبت کنم.
کمتر از یکسال از زندگی مشترکم گذشت که ادامه پیدا نکرد و دوباره به دوران مجردی بازگشتم، این مشکل به طرز عجیبی روانم را به هم ریخت و من را به فکر فرو برد که چرا باید این موضوع برای من پیش آید؟! چه باور و طرز فکری از من باعث این مشکل شده است؟!
باور دارم وقتی شما به یک سبک رفتار، سبک زندگی مشترک و ... فکر ( توجه ) می کنید در واقع آن سبک را وارد زندگی خود می کنید و شخصی را وارد زندگی میکنید که این ویژگی ها را دارد، اگر روی طرز فکر فقر و روابطی ناسالم و ... باشیم روابط به همان سمت پیش خواهد رفت ولی اگر بتوانیم باور خود را به سبکی تغییر دهیم که به شخص وابسته نباشیم و روی خودمان کار کنیم و به روابط زیبای زندگی مشترک توجه کنیم زندگی بهشت خواهد شد، من فهمیدم که دلیل این زندگی مشترکی که پیش آمد به خاطر یکسری از باورها و طرز فکرهای نادرست خودم بود که باید آنها را تغییر دهم! در واقع مسبب و مسئول اصلی اتفاق پیش آمده خودم هستم!
خدا را شکر میکنم که دلیل این اتفاق را پیدا کردم و در واقع توانستم با این واقعیت روبرو شوم. یک واقعیت جالب و فوق العاده این است که " به هر چیزی توجه کنید همان را وارد زندگی خود می کنید! "
برای اینکه دو نفر با هم زندگی مشترکی را شروع کنند دو شخص باید تفاهم داشته باشند ولی برای اینکه یک زندگی مشترک تمام شود یک نفر این خواسته را داشته باشد باید زندگی مشترک تمام شود!
به نظر شما چرا من میگویم که باورها و طرز تفکرات زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهند؟
در واقع باورها و طرز تفکرات ما به خاطر ورودی هایی که روزانه و طی مدت زمان زیاد وارد ذهن ما شده است شکل گرفته است به همین خاطر تغییر آنها و پذیرش برخی موارد برایمان سخت است. یک مثال کاملا واضح و آشکار سریالهای شبکههای ماهواره ای است سریالهایی با مضمونهای روابط ناسالم و خیانت و ... این سریالها در ابتدا جذاب هستند و در ابتدا هیچ تاثیری روی زندگی ندارند ولی وقتی مدت زمان زیادی میگذرد و هر شب و هر شب این سریالها دیده میشوند کم کم باورهایی با این سبک رفتار در ذهن ایجاد میشود و سبک نگرش شما به اطرافیان تغییر میکند و ...
دو نفر با هم ازدواج میکنند تا با هم لحظات شادی را داشته باشند، از زندگی لذت ببرند، احساس آرامش کنار هم داشته باشند و نیازهای همدیگر را برآورده کنند، دو نفر به این خاطر ازدواج نمی کنند که مکمل هم باشند! هر شخص در رابطه خودش با خداوند کامل میشود نه مخلوقش به همین خاطر مهم است که به شخص وابسته نباشیم و سبک رابطه و لذت در روابط عاشقانه را تجربه کنیم.
این موضوع پیچیده ست ولی چیزی است که شخصا بهش باور دارم و به دلیل ضعف در موارد فوق من نتوانستم ازدواج موفقی را داشته باشم.
در اکثر مواقع وقتی دو نفر قبل از اینکه ازدواج کنند و با هم در ارتباط هستند همه چیز خوب و عالی پیش میرود ولی وقتی ازدواج شکل میگیرد معمولا با چالش روبرو میشوند چرا؟ به این خاطر که رابطه بعد از ازدواج با احساسهای نادرستی همچون مالکیت، وابستگی و ... همراه است و این موضوع به صورت ناخودآگاه در ذهن ایجاد میشود که شخص باید طوری رفتار کند که احساس طرف مقابل را خوب کند در حالی که از خود غافل میشود و تا وقتی احساس خودمان خوب نباشد چطور میتوانیم بر روی طرف مقابل تاثیر خوب بگذاریم و از طرفی دیگر هر شخص خودش مسئول احساس خودش است و خودش باید احساسش خوب باشد.
اگر مجرد هستید :
۱ - با جنس مخالف بیشتر آشنا شوید، لازم نیست وارد حریم خصوصی طرف مقابل شوید همانطوری که دوستانی همجنس خود دارید و با هم به تفریح، کافی شاپ و سینما میروید با جنس مخالف هم روابطی سطحی بدون وابستگی برای شناخت از آنها داشته باشید.
۲ - اگر قصد تشکیل زندگی مشترک را دارید توصیه میکنم حداقل ۸ ماه با خانواده شخص مورد نظر رفت و آمد داشته باشید، معمولا اشخاص درصد زیادی از رفتار و اخلاقشان را از پدر و مادر خود میگیرند. اگر قصد زندگی مشترک دارید و شخصی در زندگیتان است باید بدانید وابستگی کار درستی نیست باید بدانید که زندگی با آن شخص میتواند برای هر دوی شما لذت و شادی به ارمغان بیاورد ولی اگر آن شخص نباشد دلیل نمیشود که زندگی تمام شود و ما خودمان مسئول احساس و زندگی خودمان هستیم نه شخص دیگری.
اگر اشتباه نکنم پیروان اوشو این باور را دارند که وقتی میخواهند با شخصی زندگی مشترک را شروع کنند قبل از آن یکسال با هم سفر میکنند چونکه در سفر است که آدم ها بهتر همدیگر را میشناسند.
دلایل زیادی باعث میشوند دو نفر که با هم زندگی مشترکی را دارند و در واقع علاقه ای به هم ندارند از هم جدا نشوند که مهمترین آنها، ترس از قضاوت و صحبت های مردم، برچسب زدن، شکست زندگی، ترس از اینکه دوباره نتوانند ازدواج کنند و .... که من خودم شخصا به هیچ کدام از موارد بالا اهمیت نمیدهم و برای من مهم نیستند، به این خاطر که فکر میکنم که زمان و عمر ما محدود است و باید زندگی کنیم و باور دارم میتوانم یک زندگی لذت بخش را داشته باشم و ادامه میدهم و ایمان دارم که زندگی من شادتر و بهتر و پر از حضور خداوند در لحظاتم خواهد بود.
زندگی قانونمند است، از هرچیزی بترسیم در زندگی ما به وجود میآید چرا؟! چونکه به آن توجه و فکر میکنیم پس بهتر است که نترسیم و به جلو حرکت کنیم، اگر حرف مردم برای من مهم باشد پس اکنون نباید زندگی کنم...
داستان زیر از حکایتهای ملانصرالدین این قضیه را واضح بیان میکند :
ماجرای رفتن ملا زده تاشهر بلخ شد به کام او و فرزند و خرش بسیار تلخ صبح او بنشست بر خر با طماّنینه، وقار بچهاش جستی زد و پشت الاغش شد سوار مدتی بگذشت و ملا غرق در افکار بود گاهی از مردم عباراتی چنین را میشنود وه چه بی رحماست ملا، این خر بی
چاره را میکشد از بار سنگین دو تاشان، بی
حیا لاجرم فرزند را از خر به زیر آورد و
گفت اندکی با پا بیا تا نشنویم ما حرف مفت او هنوز نارفته راهی، باز از مردم شنید این چنین ملای خودخواهی در عالم کس
ندید خود نشسته بر الاغ از حال کودک بی خبر
ناتوان در راه سخت سنگلاخی در خطر عاقبت طاقت نیاورد و ز خر آمد فرود بچه را بنشاند و خود ره را پیاده طی
نمود باز مردم طعنه ها گفتند در طی مسیر بی ادب فرزند بر خر، پشت سر بابای
پیرگفت ملا بچه را از خر کنون پایین بیا هر دو با پای پیاده میرویم این راه
را گاه گاهی خنده های مردمان را میشنید ضمن خنده، طعنه و توهین بسیار و شدید این دو دیوانه اند که خر دارند
ولی زار و نزار نا خردمندانه بر خر نیستند هر دو سوارخسته و درمانده شد ملا و گفت فرزند را حرف مردم را فقط بشنو بزن لبخند را ورنه با این گفته ها شاید من و تو
در سفر هر دومان بر دوش گیریم لا جرم این کره خر !
نام شاعر: ناخدای توفان
ما ایرانیها معمولا آدمهای احساسی هستیم و وقتی گریه یک شخص را میبینیم تحت تاثیر قرار میگیریم. نکته اینجاست که اگر احساس دلسوزی به این معنا است که من خودم را فدا کنم تا شخص دیگری آرامش داشته باشد و به هدف خود برسد از نظر من کاملا اشتباه است و این بدترین احساسی است که یک شخص میتواند داشته باشد چونکه مانع زندگی کردن و رشد کردن میشود.
اگر به این احساس با این نوع تفکر گوش کنیم باعث میشود زندگیمان واقعا نابود شود. هیچ کسی به جز خود ما نمیتواند این موضوع را که درگیر آن هستیم را درک کند مگر شخصی که قبلا آن را تجربه کرده باشد.
به نظر من در این موارد باید همیشه به خودمان یادآور شویم که اول خود من و زندگی من مهم است و بعد از آن اطرافیانم. این دیدگاه شاید از نظر شما خودخواهانه باشد اما اگر واقع بینانه نگاه کنیم شما وقتی خوشحال باشید اطرافیانت این احساس را دریافت میکنند، وقتی پولدار باشید میتوانید ببخشید و ... پس همه این موارد از خودمان شروع میشوند پس اول خودمان مهم هستیم بعد اطرافیان.
این نوشته را صرفا به این خاطر منتشر کردم که ثبت تجربه ای باشد برای خودم و دوستانی که این مطلب را میخوانند و مینویسم تا این موارد را از ذهنم پاک کنم و روی قلم بیاورم، گفتن این حرفها واقعا راحت نیست و فقط اشخاصی که با این قضیه روبرو شده اند میتوانند من را درک کنند.
این نوشته تجربیات شخصی و اعتقادات من است و هر شخصی مسئول زندگی خودش است پس خودتان برای خود تصمیم بگیرید و نوشتهها و تجربیات دیگران صرفا یک متنی باشند تا شما بتوانید تصمیم درستتری را برای زندگی خود بگیرید.
همانطور که قبلا هم گفتم مشکلات به وجود میآیند تا به ما قدرت ببخشند، نمیدانم این اتفاق در آینده کدام قسمت از پازل زندگیم را تکمیل میکند اما ایمان دارم که هیچ چیزی توی این دنیا اتفاقی نیست ...
تا انتهای زنجیره اتفاقات زندگی، حکمت این اتفاق برایم معلوم نخواهد شد.