ملیکا موحد
ملیکا موحد
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

جریان مداوم لحظات

جریان مداوم لحظات.....

زمان روی دست و پا و لباس‌هام می‌ریزه.

زمان موهام رو مرطوب می کنه و روی چشم‌هام جاری می‌شه.

وقت بخش مورد علاقه منه. اون قسمت از زندگی که برخلاف انسان‌ها، مکان‌ها و همه بخشای دیگه اتفاقات قابل لمس نیست.

زمان شبیه احساس سرما وسط گرمای مرداد، یا شبیه تب و لرز بی علت وسط دی ماه غیرقابل وصفه....

برای آدمی که تمام عمر تلاش کرده دیده بشه، شنیده بشه و دوست داشته بشه، زمان گرانبها ترین و شاید تنها دوست ممکنه. دوست عزیز و غمخواری که درست همون لحظه ای که برای ورود به یه جمع شلوغ دست دست می کنی؛ اول عقربه ساعت مچیت و بعدم خودت رو هل می ده وسط ماجرا.

همون دوستی که وقتی وسط درس، احساس تنهایی ، مثل سطل آب سرد می ریزه روی تمرکز شکننده ات، شونه ات رو فشار می ده و در گوشت می گه زودباش نگهش دار، وقت نداری...

جریان مداوم لحظات کوتاه و بلند شاید بهترین و دوراندیش ترین دوست ممکن نباشه، شاید در هر ثانیه به دنیا بیاد و از دنیا بره و همه چیز رو فراموش کنه، ولی لااقل یه خوبی داره، زمان هرچقدرم بی فکر و کوته نگر، هرگز با نوک کفش شیارهای حک شده روی شن های کویر قلبت رو عمیق تر نمی کنه.

زمان دوسته، و این شاید بهترین تعریف برای چیزیه که می شه به تعداد آدم های خلاق دنیا براش تعریف پیدا کرد.

دلنوشته
"مثل کلاغ های دم غروب هیچ جا نیستم. فقط گاهی یکی از پرهایم می افتد"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید