جریان مداوم لحظات.....
زمان روی دست و پا و لباسهام میریزه.
زمان موهام رو مرطوب می کنه و روی چشمهام جاری میشه.
وقت بخش مورد علاقه منه. اون قسمت از زندگی که برخلاف انسانها، مکانها و همه بخشای دیگه اتفاقات قابل لمس نیست.
زمان شبیه احساس سرما وسط گرمای مرداد، یا شبیه تب و لرز بی علت وسط دی ماه غیرقابل وصفه....
برای آدمی که تمام عمر تلاش کرده دیده بشه، شنیده بشه و دوست داشته بشه، زمان گرانبها ترین و شاید تنها دوست ممکنه. دوست عزیز و غمخواری که درست همون لحظه ای که برای ورود به یه جمع شلوغ دست دست می کنی؛ اول عقربه ساعت مچیت و بعدم خودت رو هل می ده وسط ماجرا.
همون دوستی که وقتی وسط درس، احساس تنهایی ، مثل سطل آب سرد می ریزه روی تمرکز شکننده ات، شونه ات رو فشار می ده و در گوشت می گه زودباش نگهش دار، وقت نداری...
جریان مداوم لحظات کوتاه و بلند شاید بهترین و دوراندیش ترین دوست ممکن نباشه، شاید در هر ثانیه به دنیا بیاد و از دنیا بره و همه چیز رو فراموش کنه، ولی لااقل یه خوبی داره، زمان هرچقدرم بی فکر و کوته نگر، هرگز با نوک کفش شیارهای حک شده روی شن های کویر قلبت رو عمیق تر نمی کنه.
زمان دوسته، و این شاید بهترین تعریف برای چیزیه که می شه به تعداد آدم های خلاق دنیا براش تعریف پیدا کرد.