من دائم در حال پنهان کردن دردی هستم که از درون داره نابودم میكنه. برای اینکه آدم ِ آسیبپذیری نباشم زخمهای درونم رو از دیگران مخفی میكنم. غافل از اینکه اونها از درون دارن رشد میکنن و قراره یه روز دخلم رو بیارن. لطفا اگه روزی شاهد نابودی من بودید، نگيد چرا به یکباره فرو ریخت؟ یا من بازیگر خوبی هستم، یا انقدر برای شما مهم نيستم که به این درد توجه کنید، مبتلا شدهام به بی خیالی. بی خیالی مسموم. انگاری همه چیز بی ارزش شده باشد. کمرنگ شده باشد. برای چیزی ذوق نمیکنم. برای چیزی تلاش نمیکنم. و برنامهای ندارم تا وقتی به آن عمل نکردم خودم را ملامت کنم و زور بزنم جبران شود. انگاری به آخر همه چیز رسیده باشم. انتهای رویاها. انتهای دنیا، زندگی خیلی کوتاهه،همدیگه رو بغل کنید،به هم بگیدکه همدیگه رو دوست دارید، خیانت نکنید،برای هم وقت بذارید،به خودتون اهمیت بدید،چیزی که دوست داریدو بپوشید،یه وقتایی برای خودتون هدیه های کوچیک بگیرید،جاهایی که دوست دارید برید،چیزای جدید امتحان کنید،میز آخر کلاس مدرسه یا دانشگاه بخوابید،دلتون پرشد و وایب منفی داشتید گریه کنید و توخودتون نریزید،زیردوش حموم آوازبخونید،بریدجنگل چادربزنید،بریدساحل پابرهنه قدم بزنید،زیربارون یه فنجون قهوه بخورید،شب بالاپشت بوم بخوابید،اخرهفته های زمستون برید جاده و توسرماآش داغ بخورید،زندگی کنید!چیزی که من یادم رفته بود زندگی کردنه:) صداش!!!! چقد دلم برا صداش تنگ شده بود!! برا خنده هاش
!!!! داشت میخندید!!! لعنتی چقد دلم براش تنگ شده?