ملیکا
ملیکا
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

در نهایت دلتنگی در آغوشت میمیرد و جانش را به تو می دهد.

دلتنگی یک جادست که همیشه میرسه به یک دو راهی;راه سمت راست که فکر میکنم تهش تویی رو من همیشه میرم و باز میرسم به همین دوراهی. و میدونم راه دیگرو این سری باید برم . این راه گذشتن و رفتن پیوسته است. این راه منو از تو دور میکنه و میبره به مسیر های جدید.در واقع باید آگاه باشی از دلتنگی و بدونی که تا آخر این جاده رو باید بری .باید اونقدر دلتنگی رو بری تا برسی به یک آبادی.باید اونقدر دلتنگ باشی که یک روزی که از خواب بیدار میشی ببیبینی دلتنگی تموم شده.

در واقع دلتنگی یاد اون آدمی هست که دلتنگش هستی. و بعد از این که اون آدم رفت باهات موند و جاشو پر کرد.شب ها بغلت کرد و صبح ها بیدارت کرد. با دلتنگی باید زندگی کرد .باید محکم در آغوشش گرفت .ولی دلتنگی میتونه اعتیاد آور باشه و شاید دلت نخواد هیچ وقت بزاری بره ولی تو نمیتونی تا همیشه با دلتنگی مهربون باشی .میتونی یک مدت باهاش زندگی کنی ولی در آخر باید بزاری دلتنگی بره. باخودت فکر نکن باید این دلتنگی رو آب بدم چون تشنشه.نباید بهش پیام بدی یا زنگ بزنی چون باور کن این کار ها نه تنها دلتنگیت رو سیر نمی کنه بلکه حریص تر و تشنه ترش هم میکنه.دلتنگی محکوم به مرگ است. میدونم گاهی هم دلت برای دلتنگیت میسوزه و با سر زدن به عکس های قدیم دلت میخواد زنده اش نگه داری ولی در نهایت دلتنگی در آغوشت میمیرد و جانش را به تو می دهد وگرنه یک شب که پیشش خوابیدی با بی رحمی تمام دستاشو دور گردنت حلقه میکنه و خفت میکنه.


دلتنگیحسرابطهضابطهنفر قبلی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید