بچه که بودم شب ادراری داشتم. نمیدانم شاید تا وقتی مدرسه بروم و گاهی حتی بعد از آن. تا همان سن هم شیشه شیر میخوردم. یعنی اگر مدرسه شروع نمیشد و مامان قبل از رفتن به مدرسه با کلک افتادن شیشه شیر پشت کابینت و کثیف شدنش، مرا گول نمیزد، شاید در حال مک زدن شیشه شیرم، مشغول نوشتن این متن بودم.
به هر حال این عادتها با من همراه بودند. شب ها یک گالن شیر خوردن و نصف شب ها در دریا از خواب بیدار شدن!
به طور قطع میتوانم بگویم نفرت انگیزترین لحظه زمانی بود که از خواب بیدار شده و احساس خیسی شدیدی داشتم. گویی شوالیه ای بودم که سپاهش شکست خورده و قرار است این موضوع را به شاه که مامانم باشد، گزارش دهم. البته نیازی به گزارش نبود همه چیز از وجناتم پیدا بود!
و نفرت انگیزترین چیز همان مشمای ضخیم و پارچهای بود که مامان زیر تشکم پهن میکرد تا خانه را آبیاری نکنم.
در آن زمان بیشترین حس پیروزی را زمانی داشتم که خشک از جایم بلند میشدم و مامان قربان صدقهام میرفت که در جایم جیش نکردهام.
با وجود همهی اینها لحظهای در خاطرم ثبت نشده که مامان مرا به خاطر خیس کردن جایم یا خوردن شیشه شیر به مدت طولانی دعوا کند. شاید گاهی خسته میشد و نصف شب که بیدارش میکردم غری میزد اما دعوا و سرزنشی که به طور آشکار در یادم بماند، هرگز! مامان از همان موقع میخواست با تشویق و جایزه مرا به سمت درست هدایت کند.
شاید مامان به دلیل تولد زود هنگام فاطمه درست بعد از من، دلش برایم میسوخت و نمیخواست فشار بیشتری به من بیاورد. از آن جایی که بچهای غرغرو و بدقلق بودم، مامان محبتش را حسابی خرجم میکرد تا راضی شوم.
هنوز هم وقتی مشکلی برایم پیش میآید. وقتی حس میکنم به اندازهی همان صبحی که جایم را خیس کردهام، گند زدهام. مامان محبتش را از من دریغ نمیکند. انگار میداند که اگر بغلم کند و بگوید اشکالی ندارد. در زندگی از این گندها زیاد به بار میآید. من آرام میشوم. و واقعا هم آرام میشوم. مامان که سرزنشم نمیکند، من هم دست از سرزنش خودم برمیدارم. با خودم میگویم اشکالی ندارد که گند زدهام. اشکالی ندارد که بدجور خراب کردهام. هیچ اشکالی ندارد...
ملیکا اجابتی