مرآت ساعی
مرآت ساعی
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

اعتراف نامه؛ نامه عاشقانه به کوکب

اعتراف می­کنم وقتی هفت سالم بود برای دختر همسایه ­مان یک نامه عاشقانه نوشتم! ماجرا از این قرار بود که یک روز که از مدرسه برمی­گشتم دختر شش ساله­ ی همسایه من را دید و پفکش را به من تعارف کرد و از آنجایی که از قدیم گفته­ اند: «تعارف اومد نیومد داره» دستم را تا آرنج داخل پاکت فرو بردم و یک مشت پفک برداشتم. نمی­دانم در ذهن دخترک چه گذشت که به من گفت: «وااای! چه رمانتیک بود» و لپم را کشید و رفت! به خانه که برگشتم هرکاری که می­کردم او جلوی چشمم ظاهر می­شد، چای هورت می­کشیدم او را می­دیدم، با زیر بغلم صدا در می­ آوردم او را می­دیدم، حتی وقتی حواسم نبود و کنترل تلویزیون را با پایم لگد کردم و پدرم با سیلی جانانه­ای صورتم را نوازش کرد، باز هم چهره ­ی او را دیدم که داشت به من لبخند می­زد.


آن شب درحال حل تمرین ­های ریاضی معلم­ مان بودم که رسیدم به مسئله­ ای که می­گفت: «اگر کوکب 10 بسته پفک داشته باشد و 3تای آن را به مهدی بدهد، حالا کوکب چند بسته پفک دارد؟». مغزم قفل شده بود، این همه شباهت امکان نداشت چون اسم من مهدی و اسم دختر همسایه هم کوکب بود! همین­طور که با خودم تکرار می­کردم «ده منهای سه، ده منهای سه» چهره­ ی کوکب جلویم ظاهر شد و با لبخند به من گفت: «هفت میشه دیگه اسکل!». در همین حال­­ و هوا بودم که یکهو پس کله ­ام گرم شد و تصویر پرید. سریع خودم را به رخت­خواب رساندم.


اصلا خوابم نمی­برد و همش جنبه­ های مختلف ماجرا را بررسی می­کردم: پفک تعارف کردن و بعدش گفتن کلمه­ ی «رمانتیک» که در آن سن اصلا نمی­دانستم با کدام «ط» می­نویسند! بیشتر از همه­ ی این­ها به این فکر می­کردم که چرا باید به من پفک تعارف کند؟ شاید اینکه موقع پفک خوردنش مثل قحطی­ زدگان کوزوویی به او زل زده بودم هم بی ­تاثیر نبوده، ولی به هر حال کوکب ظرف مرا شکسته بود! بیخیال خواب شدم و شروع به نوشتن نامه عاشقانه کردم، اصلا هم به این فکر نکردم که او شش سال دارد و نمی­تواند بخواند. تنها مشکلم در آن مقطع حساس زمانی فقط این بود که املای درست «رمانتیک» را نمی­دانستم.


اولین کلمه را ننوشته زنگ خانه­ مان را زدند و منه از همه­ جا بی­ خبر رفتم در را باز کنم. به محض اینکه در را باز کردم سیلی مادر کوکب روی صورتم نشست! مثل اینکه «رمانتیک» رمز بین کوکب و مادرش بود که هر وقت کسی او را اذیت میکرد آن را به زبان می ­آورد!

پفکنامه عاشقانهنویسندگیطنزطنزنویسی
شوخی میکنم، جدی نگیر :))
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید