چرا عکّاسی می کنیم؟ آیا غیر از این است که می خواهیم ترکیبی از یک « فرد یا منظره ی خاص» را در یک «لحظه ی خاص» ثبت کنیم؟ حتّا اگر بدانیم که آن منظره بارها تکرار می شود و آن فرد خاص می تواند به دفعات، در آن نقطه بایستد، ما باز هم عکس مان را می گیریم! ما عکّاسی می کنیم تا آن «لذت دست اوّل» را ثبت کنیم؛ لذتی که «ممکن» است تکرار شود، ولی مطمئنیم که دیگر« این کیفیت» را نخواهد داشت. ما لذتِ دستِ اول را ثبت می کنیم تا «بعدها» بتوانیم در ِ آن قوطیِ رنگیِ خاطره مان را باز کنیم و «آن لحظه» ی شفاف را دوباره مزّه کنیم؛ شبیه-سازی ِ مزّه ی لحظه ای که دست نیافتنی ست!
بعضی آدم ها مثل دوربین های آنالوگ هستند؛ مُدام عکس هایی را با خود حمل می کنند و دکمه ی دیلیت ندارند! وقتی یک رابطه ی عاطفی تمام می شود، هر یک از طرفین، به سویی می روند و زندگی جدیدی را آغاز می کنند. ولی این آدم ها- این دوربین های غیر دیجیتال- نمی خواهند یادگارها را فراموش کنند و آن لذت های دست اوّلی را که تجربه کرده اند، دور بریزند چرا که به زیبایی و بی مانندی ِ «آن لحظه» سخت معتقدند. این ها گذشته را با خود حمل می کنند نه چون توان ِ فراموشی اش را ندارند، بلکه از یاد بردن اش را شرم آور می دانند. چنین کسی که به قداستِ یک خاطره ، مومن است شایسته ی این است که او را «نگهبان خاطره» بنامیم، و نه گمشده در گذشته. چه که این بار ِ سنگین را آگاهانه، مسیح وار و خستگی ناپذیر به دوش می کشد.
همین چند لحظه ی پیش، شماره تلفن هفت رقمیِ خانه ی دختری به خاطرم آمد که بیست سال پیش، دوست اَش می داشتم. ما جدا شدیم، آن ها از آن خانه رفتند و تلفن های تهران، هشت رقمی شدند. امّا این یادآوری، بازگشاییِ صندوقچه ای عتیق و قیمتی و زیبا در من بود. یک لذّتِ تمام عیار از به یاد آوردنِ اشتیاق و اضطرابِ تماس تلفنیِ راهِ دور در کابینِ «مرکز تلفن» شهرستان، تا او گوشی را بردارد و صدایش مثل نسیم به صورتم بخورَد... دختری که در بیست سالگی عاشق اش بودم، وقتی که چهل و یک ساله ام !
.
*به #نوید_گلپور
#معراج_حامی
خرداد نود و نه