ویرگول
ورودثبت نام
مرصاد نسودی
مرصاد نسودیسکوت نیمه شب، بهترین زمان برای شبیخون زدن افکارم بود.
مرصاد نسودی
مرصاد نسودی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

داستان کوتاه 'اتاقکِ آشفته‌ی همیشه چرک'

درست از زمانی که به این خراب شده آمدم دیگر هیچ چیز آنطوری که در گذشته پیش می‌رفت، پیش نرفت. قبلا اوضاعم را میتوانستم در دو کلمه خلاصه کنم؛ جالب و بی معنا. حال دیگر نه تنها حال و احوالم معنایی به خود نیافته است بلکه دیگر جالب بودنی هم در آن حس نمیکنم.

گردش زندانی ها _ ونسان ون‌گوگ
گردش زندانی ها _ ونسان ون‌گوگ


بگذارید برایتان از جایی بگویم که در آن زندگی میکنم. زندگی میکنم؟! خنده دار است. این اتاقک مسخره‌ی کوچک را چند ماهی می‌شود که اجاره کرده ام. دقیق یادم نمی‌آید که چند ماه. شاید پنج شش ماه. این اتاقک تمام آجری در بالای خانه‌ای ویلایی به دست خود آقای بیضایی خیکی و بدرد نخور برای درس خواندن پسرش که نیاز به تمرکز و تنهایی داشته، ساخته شده است. سقف این اتاقک صرفا به اندازه یک کف دست از سرم فاصله دارد. متراژ آن هم کمتر از نه مترمربع است چراکه قسمتی از فرش نه متری، تا شده تا در آن جای بگیرد. تنها راه ورود و خروج نور و هوا به این به اصطلاح اتاقک همان دریست که من هم از آن میروم و می‌آیم. درست است که بگویم در زندان زندگی میکنم. آن هم نه عمومی بلکه کاملا انفرادی. کم شباهتی بایکدیگر ندارند.

از اتاق بگذریم. در ابتدای سخنم به جالب بودن زندگی قبلی‌ام اشاره کردم. من همان چند ماه پیش که دقیق یادم نمی‌آید از زندان آزاد شدم. بله درست شنیدید. من یک زندانی بوده‌ام. شاید پیش خودتان بگویید که این که جالب نیست. سخت در اشتباهید. حتما الان هم برایتان سوال پیش آمده که به چه جرمی. صریح برایتان توضیح می‌دهم. جرمی مرتکب نشده‌ام. به علت خطای قضاوت قاضی حدود یک سالی را به جرمِ... . بماند. دروغ گفتم؛ به صراحت برایتان این مورد را شرح نمی‌دهم. از من دلخور نشوید. بزودی آن را هم کامل بیان میکنم. اما فعلا ترجیح میدهم که از حال بگویم. از همین اتاق آشفته‌ی همیشه چرک.

پایان بخش اول

نویسنده: مرصاد نسودی



داستانرمان
۶
۳
مرصاد نسودی
مرصاد نسودی
سکوت نیمه شب، بهترین زمان برای شبیخون زدن افکارم بود.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید