محمد فخارزاده
خواندن ۱ دقیقه·۸ روز پیش

نامه‌های من به دستتان نمی‌رسد؟


با سلام و احترام و
آرزوی روزهای خوب

از هوا شروع می‌کنم
آسمان شلوغ شد ولی
ابرها که دسته دسته آمدند
قطره‌ای به کام خاک خشک ما نریختند

ماه مهر آمده
گرمی هوا شکسته
   مثل قلب ....

  راستی،
نامه‌های من به دست تان نمی‌رسد؟

اتفاق تازه؟
هیچ!
ساعتی که روی میز بود خواب رفته،
بوته‌های شمعدانی سفید گل نمی‌دهند،
چرخ ریسک غریبه ساکت است،
حجمی از هوا که بوی عطر داشت ایستاده،

چند هفته می‌شود که آفتاب
در جزیره‌های سرد ما غروب کرده

راستی!
مثل سال‌های قبل
پنج‌شنبه ها
سر به کوه می‌زنم...
هفت روز هفته،
پنج‌شنبه است
پنج‌شنبه‌ای که تو سوار آن قطار ...

راستی!
شعر تازه‌ای برای این شماره مجله خواستند
شعر تازه مرا که آن قطار بُرد
این شماره مجله
                      زیر چاپ مرد
این شماره‌ها که پاک می‌شوند
این شناسه‌ها بلاک می‌شوند،
راستی چندمین شماره جدید من...

عصرهای خالی قدم زنان
خاطرات کافه‌های تنگ و گرم
زنده می‌شوند
کافه‌ای که تخت چوبی و گلیم دست باف داشت
کافه‌ای که قهوه‌های تُرک داشت
قهوه‌های روشنی که خنده‌هایشان
جرعه‌های جاودانه‌ی صدایشان
می‌بَرَد مرا به قونیه،
به بلخ،

راستی چرا
قهوه‌های خوب و تازه تلخ می‌شوند؟
تلخ؟


روزهایتان به کام
سایه‌تان مدام ...
@beheshtedel

تهران ـ مهر ۱۳۹۶
#محمد_فخارزاده

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید