آی ای آدمک نیک سرشت
که به یک خستهی آزرده چنان میخندی
که به یک عابر ترسان سحرگاه یخی.
من، نه دانشمندم،
و نه یک شاعر آینده پژوه.
من فقط عابر آن جادهام
که درختان کهنسال تنومندی داشت
که در آنجا خبر از کوچ پرستوها نیست
که در آنجا سخن از جامه نازیبا نیست
همه هستند خوش و خرم و شاد
مملو از شاخصهی خوبیها
و تهی از همه توطئهها
دور از دسترس انسانها.
در جهان دل من،
کودکی قانون است
گاه باید ترسید
گاه باید بی هیچ دلیلی خندید
جای دعوا بازی
وقت بازی تنها
خاطره سازی
با
خانه سازی
اما!
من و این جاده را
در تکاپوی جهانی که در آن غوطهورید
تک و تنها
بگذارید و برید
من نه آدم نه فرشتهام، و شما
سرخوشانید و به یک همچو منی میخندید
من و این قله پست
منِ سرشار از هیچ
من و هر آنچه که هستم
به خودم وا بگذارید و برید
اصلا این من، من دیوانه،
ولی
خودمانیم من اینم به تو چه
ای تو همسایهی عاقل مردَم
دوست گم شده پر دردم
همرهان ره دیگر رفتم
از بد حادثه
از کودک باریش
#فریادزمانی
#قدیمی
28 مهر 1400
همیشه از شنیدن صدای خودم حس خوبی بهم دست نمیده! ولی گفتم یکبار این چالش رو امتحان کنم ببینم بازخوردها چطوره :)))