پنجره رو باز میکنم بوی دود میاد و هوا سرده احساس میکنم باد داره برگ های درخت ها رو با حوصله از روی درخت جدا میکنه چشمم میخوره به حیاط خونه همسایه اونجا سرسبز تره انگار اونجا بهاره و حیاط ما نزدیکای زمستون. نگاهمو از اسمون و درخت ها میگیرم و به داخل اتاق نگاه میکنم به برگه های خالی که باید پرشون کنم.صدای پرنده ای که داره پرواز میکنه رو میشونم.انگار داره ازم خداحافظی میکنه.