ریحانه غلامی (banafffsh)·۲ سال پیش• همسایه بغلی ³ •خونه تقریبا مرتب بود. با خودش مرتب کرده بودم. فقط شروع کردم به شونه زدن موهام و مسواکی که هرروز صبح میزدم. تا حالا انقدر تند کاری رو انجام…
ریحانه غلامی (banafffsh)درهمیشه بنویس·۲ سال پیش• همسایه بغلی² •باز ساکت شد... باز ساکت شدم... ولی از شدت نگرانی اینکه چه واکنشی نشون میده نمیدونستم باید به در و دیوار کوبیدن قلبمو چجوری کنترل کنم! دستای…
ریحانه غلامی (banafffsh)·۲ سال پیش• همسایه بغلی¹ •همیشه صداش می اومد... یعنی غیر از موقعایی که میرفت بیرون همیشه صداش میومد. با خودش حرف میزد، میخندید، شعر میخوند. یه موقعایی که میخواست آشپ…
Mona·۳ سال پیشخداحافظی یک پرندهپنجره رو باز میکنم بوی دود میاد و هوا سرده احساس میکنم باد داره برگ های درخت ها رو با حوصله از روی درخت جدا میکنه چشمم میخوره به حیاط خ…
شهرزاد حکایتیدرمن + کتاب·۴ سال پیششبی شوم برای بچه قلدرها!حاشیهنگاری بر کتاب «همسایه بغلی_ یک شب شوم برای بچه قلدرها!»