ذهن شلوغم باعث میشد نتونم کلمات رو درست کنار هم بچینم، تا الان حس میکنم با گذشت روز ها هر تیکه از خودمو یه جایی پشت سر گذاشتم تا اسیب نبینم اما شاید بدتر اونقدر اسیب دیدم که نمیشه پنهانش کرد
درست زمانی که باید تصمیمم رو بگیرم گیج تر شدم، مثل قاصدکی که با باد همراه شده و حالا جایی روی زمین گیر کرده باشه...
صدای نم نم بارون اما تو این اوضاع اشفته دلم رو اروم تر میکنه انگار اسمون در حین این که منو غمگین نگه میداره ارامش هم بهم میده، شاید حسی که بهم میده مثل یک عشق یکطرفه ست.
گفتم عشق... الان که فکر میکنم خیلی وقته که درگیر احساسات دوست داشتن و دوست داشته شدن نشدم. داره فراموشم میشه که دوست داشتن یعنی چی... با کسی قدم زدن و براش با ذوق کادو خریدن و خندیدن، وقتی بهش فکر کنی لبخند بزنی و حداقل در میان این ذهن شلوغ یه جای ارامش بخش داشته باشی.
#دلنوشت یک ذهن اشفته