مثل یک کابوسه که توش نمیتونی از اتفاقات بد خوابت فرار کنی.این روزهامو میگم.پر از هیجانات منفیه...سعی کردم فراموششون کنم.همش به خودم میگم نباید روزامو اینطوری بگذرونم.خودم رو با کار و کتاب و سریال درگیر میکنم که همش ازشون فرار کنم! اما آخرش که چی!
دیدم این چیزا فایده نداره! نه میتونم از کتابایی که میخونم لذت ببرم نه سریال و نه تمرکز کنم روی کارم.اخرش یه گوشه پاهامو عصبی تکون میدم و هیچی از این روزام متوجه نمیشم.
میخوام که گوشیو بردارم و حرفایی که رو دلم مونده رو به کسایی که من و تو رو ناراحت کردن بزنم.اما نمیتونم.من مثل اونا نیستم بعدش عذاب وجدان میگیرم.دوست دارم برای یه بارم شده به همشون بگم تو کارامون دخالت نکنید بذارین ببینم خودم میخوام چیکار کنم.اگر تو این روزا کسی رو دیدید که این جمله رو گرفته دستش و داره میدوه احتمالا اون منم که دیگه کلافه شده!!شما راهتون چیه؟