هرکسی سبکی رو برای نوشتن انتخاب میکنه . معمولا نوشتن زمانی به کمک آدم میاد که بیشتر از همیشه ذهن آشفته ای داره و ممکنه کسی مثل سهراب شعر بگه یا مثل نویسنده های دیگه متنی بلند بالا بنویسه. امروز درگیر سهراب بودم از صبح باهاش غرق رویا شدم غرق بارون و دریا باهاش تا شهرهای دور رفتم و مثل یک غریبه نا آشنا درگیر افکار ذهنیش شدم باهاش پر کشیدم تو آسمون و از درخت ها شنیدم.
حالا نوبت منه یک وان داغ اونقد ذهن آدم رو آروممیکنه که کلمات از نوک زبونت به سر انگشت هات جاری بشن و بنویسی و تایپ کنی. البته که دنیای مدرن جایی برای نوشتن روی کاغذ نمیذاره و همه چیز شده لمس صفحه ی نمایش.
گاهی همدمی داری که باهاش در مورد تردید های ذهنیت حرف بزنی گاهی همدمت هم تردید داره و با بیانش تورو آشفته میکنه سعی میکنی قوی باشی و حامی ولی در اندرونیات خودت گاهی بهم میریزی و به تردید های خودت از زندگی بر میگردی. گاهی فکرمیکنی دنیا از این بدتر نمیتونه باشه با این ک صبحش حال خوبی داشتی و این طبیعیه همیشه احوالات یکسان نمیمونن و اگر بمونن عجیبه. حال و هوای آدمی مثل یک موج سینوسی بالا و پایین داره مثل هوای شمال وسط تابستونگرم بارون میباره و همه جا یخ میشه و وسط زمستون بادهای گرم تابستونی میزنه. همه چی در چرخش و نوسان هست و ثابت نیست و چقد خوب که نیست. تنوع میتونه خیلی وقتا حال مارو عوض کنه و از اتوپایلت درمون بیاره تا دوباره به زندگی نگاهی تازه کنیم از بیرون آیا درست میرم راهو؟ یا لازمه تغییر و تلنگری داشته باشم؟
امروز سوال اصلی این بود من برای آینده ام چه برنامه ای دارم آیا با تغییر شرایط و بدتر شدن اوضاع باز هم اینجا میمونم؟ یا میرم؟
ایا واقعا مهاجرت بهتره یا نیست؟ جوابی آیا برای این سوالات دارم؟ خیر! قبلا هم گیرم انداختن و جوابم بهشون این بود من تلاشم رو میکنم و تمام شانس هارو باز میذارم شاید شد شایدم نشد. زندگی خیلی بالا پایین داره چرا سختش کنیم؟
به خدا ایمان دارم ک راهی رو جلوی روی من باز میذاره شاید سخت باشه اون راه ولی حاضرم تلاشم رو بکنم بار ها و بارها. هرچقدر که لازمه براش میجنگم و گاهی هم نمیجنگم میشینم و تسلیم سرنوشت میشم . باید یاد بگیریم کی بجنگیم و کی بپذیریم و تسلیم باشیم این تنها راهه.
از خدا ممنونم که این فرصت رو برام گذاشت ک بتونم انتخاب کنم و بیشتر و بیشتر ازش ممنونمک هوامو داره. منم تلاشم رو میکنم و بقیه اش دست من نیست.