دل به دریا زده ام تا تو نجاتم بدهی
تشنه ام منتظرم، آب حیاتم بدهی
لحظه ای رخ بنما ای تو مه کامل من
که شده بیش ز عشقت غم تو حاصل من
می بده باز مرا بی خبر از دنیا کن
در ره عشق خودت بیشترم شیدا کن
همه شب یاد تو دارم، تو که را یاد کنی
نیست شکی که مرا یک شبه فرهاد کنی
صبر هم بی تو به بی طاقتی عادت کرده
از تو و حسن رخت ماه شکایت کرده
صرف یک لحظه مرا در دل خود راه بده
و از آن پس غم خود را به من ای ماه بده
(گ. م)