محمدحسین میری پور
محمدحسین میری پور
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

به پایان رسیدیم ولی حکایت همچنان باقی است.



اول این رو توضیح بدم که چرا دیگه این جا نبودم
ببنید، سعی کنید درک کنید. من یک دانش‌آموز هستم که معلم من هر روز داره مشق می گه و برای من و خودش کار می تراشه...

چه کاری می تراشه؟ مثلا من یک موردش رو می گم؛ شما این جمله رو با خط تحریری با خودکار بنویس:


ز ازباب ادب بیاموز آداب ادب خیش

شما اگه این همه " آ " رو ببنید سرتون گیج می ره و نمی تونید بعد از نوشتن حداقل 5 خط این اتفاق براتون می افته؟ منم همون اتفاق برام افتاد، پس این هم دلیل برای نبودن.

مدرسه من(خیال کردی این شکلیه؟ نیست، این رویاست
مدرسه من(خیال کردی این شکلیه؟ نیست، این رویاست


و آنچه امسال به من و دوستانم گذشت

اول مهر مدارس(بدبختانه) باز شد، تا آبان زیاد تعطیلی نداشتیم، آذر هم تقریباً همین جوری پیش رفت(البته شاید اتفاقی افتاد من یادم نمیاد) تا دی ماه حاشیه ساز...

توی دی ماه اول که هوا آلوده شد یه هفته زدن ترکوندن، بعدش شهادت سپهبد سلیمانی اتفاق افتاد و 2 روز برای همون تعطیل شد و بعدش یک هفته هم برای رفع اشکال و از این جور حرف ها باز شد و ما با خوشحالی که 2 هفته وقت داشتیم درس بخونیم برای امتحان ترم اول در پوست خود نمی گنجیدیم.

امتحانات که تمام شد، خداییش که من دارم می بینم کم کم مدرسه ها جمع شد رفت، بعد که معلم هنر ما لجش گرفت و هزاران نکته در روز آخر مدرسه(قبل از انتخابات) گفت:

هر کسی این چیزایی که گفتم نیاره، خدا فقط می دونه چه مجازاتی در انظارش هستش

اینو گفت رفت، و ما هیچ وقت نفهمیدیم که چرا این شد؟ شاید خدا دلش به حال ما سوخت، شاید... هزار تا شاید داریم، ولی فقط خدا می داند چرا؟!



نوشته از::::mhmiripoor


مدرسهحال خوبت رو با من تقسیم کن
برنامه‌نویس، عاشق کامپیوتر و دنیای پیچیده درون برنامه‌ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید