ویرگول
ورودثبت نام
vahedi.mahan
vahedi.mahan
خواندن ۹ دقیقه·۵ سال پیش

موسیقی و کار؛ آری یا خیر؟!

برای خیلیا این سوال همیشه پیش اومده و پیش خواهد اومد که موقع کار/درس خوندن/تمرین حل کردن/مطالعه و یا هر چیز دیگه‌ای باید به موسیقی گوش بدیم یا نه؛ برای رسیدن به جواب این سوال چندتا سوال فرعی رو از خودم پرسیدم و با جواب دادن بهش سعی کردم تا به جواب سوال اصلیم برسم...تو این نوشته قصد دارم که هم درباره این سوالا و چرایی شکل گیریشون صحبت کنم و هم اینکه با جوابایی که خودم تونستم براشون پیدا کنم، به کسایی که شاید این سوال براشون تازه شکل گرفته کمکی کرده باشم ولی باید حواسمون هم باشه این مطالبی که اینجا جمع آوری و تولید شده به هیچ وجه وحی منزل نیستن و در نهایت خود ماییم که باید تصمیم بگیریم آری یا خیر...

حالا سوال شنوندۀ (خواننده در اینجا) عاقل اینه که تو از کجا می‌دونی برای خیلیا این سوال پیش میاد؟ جوابش سادس: وقتی برای من پیش اومده پس برای خیلیای دیگه‌ هم پیش اومده :))، ساده‌لوحانه به نظر میاد اما کاملا جدیه (جدی است، مشکل هکسره نداره)

یه پرانتز خیلی کوچیک قبل از ورود به بحث می‌خوام باز کنم و اون هم اینه که ما وقتی میخوایم به یه چیزی تو مسیرمو برسیم باید 4 مرحله زیر رو طی کنیم:

  1. کشف هدف
  2. مطالعه کتابخونه‌ای (بررسی دلایل علمی و ...)
  3. مطالعه میدانی (کسب تجربه از دیگران)
  4. تجربه کردن

و این پرانتز رو کلا باز کردم که بگم کل مطلبی هم که من نوشتم دقیقا بر اساس همین 4مرحله نوشته شده، پس دنبال چیز عجیب غریبی نباشید.

سوال اول: چرا این سوال اصلا پیش میاد؟

برای فهمیدن خیلی چیزا تو هر مرحله از زندگیمون باید اول از همه بفهمیم که چی شده تا اون نیاز به وجود بیاد و با رفع اون نیاز دنبال چه هدفی هستیم (به عبارت ساده‌تر مشکل چی بوده که ما به این فکر افتادیم که موسیقی گوش بدیم)، خیلی هم به نظر عادی میاد چون تا هدف نداشته باشیم رفع اون نیاز خیلی بی معنی به نظر می‌رسه؛ من واضحا قصد ندارم درباره اهمیت هدف تو زندگی صحبت کنم و همه این حرفارو زدم که به این برسم که تحت چه شرایطی معمولا ما نیاز پیدا می‌کنیم تا به موسیقی گوش بدیم و خلاصش رو همین اول می‌خوام بگم و اون "تمرکز"ه، ما به موسیقی پناه می‌بریم تا بتونیم تمرکز کنیم اما چه چیزهایی تمرکز مارو بهم می‌زنن یا بهتر بخوام بگم، چه شرایطی ممکنه پیش بیاد تا ما تمرکزمون بهم بخوره؟

برای جواب دادن به این سوال بیاین چهار حالت رو در نظر بگیریم و تو زندگی خودمون بررسیش کنیم:

در فضاهای کاری پر سر و صدا، موسیقی یعنی راه گریز

در حالی که تمایل به دفتر کار باز هر روز بیشتر می‌شه، یک نکته کاملا مشخص شده‌است: کار کردن در یک محل کار پر سر و صدا، کاهش عملکرد افراد را به دنبال دارد.

درسته که فضای اداری دارای طراحی باز امکان تعامل و همکاری بیشتر رو فراهم می‌کنه، ولی سر و صدای حاصل از اون برای کسایی که لازمه روی کارشون عمیقا تمرکز کنن قابل تحمل نیست. اگر فضای فیزیکی (مثلا یک اتاق شخصی) برای امثال منی که عاشق کار تو سکوتن و خودشون بینهایت دلیل برای حواس پرتی دارن وجود نداشته باشه، استفاده از هدفون می‌تونه بهترین جایگزین باشه.

بهترین موسیقی برای کار کردن، موسیقی سکوت است. "یه بزرگی که نمیدونم اسمش چیه"
پ.ن: من خودم به شخصه باهاش مخالفم :))

سختی کارهای تکراری

حتما و قطعا موقع انجام هر کاری پیش میاد که مجبور باشیم یه سری فعالیت تکراری مثل کپی پیست کردن چندتا اسم رو انجام بدیم، اینجور مواقعس که می‌فهمیم یه کاره ساده اما تکراری چقدر می‌تونه سخت باشه؛ اما بزرگترین آفت اینجور کارا سختی تکراری بودنشون نیست، بلکه اینه که ما وقتی داریم یه کار تکراری می‌کنیم کم کم به شکل یه سیکل بهش نگاه می‌کنیم و مغزمون عادت می‌کنه یه کاری به طور مرتب انجام بده و اینجاست که تمرکزمون از روی اون کار برداشته می‌شه و با یه حواس پرتی کوچیک یهو می‌بینیم 30درصد انتهایی کارمون به گند کشیده شده پس اینجا هم دوباره به داشتن تمرکز موقع انجام کارا می‌رسیم.

حالا الان ولش کن

بی‌انگیزگی دشمن شماره 1 همه ما موقع انجام خیلی از کارهامونه، چرا که به قول پدرم: "کسی که بخواد کاری رو بکنه (شما بخونید کسی که انگیزه داره) هرجور شده انجامش میده و کسی که نخواد کاری رو انجام بده (شما بخونید کسی که انگیزه نداره) هر جور شده از انجامش در میره". حالا وقتی که انگیزه نداریم موسیقی چه کمکی ممکنه به ما بکنه؟ جواب این سوال یکم پیچیده‌تر از چواب سوالای قبلیه اما اگر خیلی ساده بخوام بگم اینجا بعضی از آهنگا که ت و بخش آخر بیشتر دربارش حرف می‌زنیم باعث می‌شن جوگیر بشیم و به طبعش اون کارو یکم با بازده بالاتری انجام بدیم یا حداقل از انجامش فرار نکنیم.

همه حالات دیگه :))

حالت چهارم رو من شامل همه حالات دیگه در نظر گرفتم چون که قطعا وجود دارن اما من بهشون بر نخوردم و جالب ندیدم چیزی که خودم تجربه نکردم رو بخوام دربارش به شکل مفصل صحبتی کنم این حالات شامل چه شرایطیه؟ مثلا یکی بگه من میخوام از یه موضوع خاص دور بشه ذهنم یا یکی دیگه بگه من می‌خوام اتفاقا همش نظرم جلب یه موضوع خاص پیرامون کاری که دارم انجام می‌دم باشه و ... حالا اینکه چرا انقدر تنوع تو اهداف ما تو موسیقی گوش کردن وجود داره (انگار که مثلا تو کل زندگیمون ما همگی یه هدف واحد داریم و فقط تو این یه مورد همه چی فرق می‌کنه :| ) جواب واضحه و اونم اینکه ما انسان‌ها شاید سوالات شبیه به هم بپرسیم اما با احتمال خیلی کمی به جوابای یکسان می‌رسیم.

در نهایت من این بخش رو اینجوری جمع بندی می‌کنم ما برای گوش دادن به موسیقی اهدافی داریم که باید به درستی شناساییش کنیم و برای رسیدن به اون اهداف (یا رفع اون نیازها که اینجا هدف رفع نیاز ما هستش) تلاش کنیم.

سوال دوم: موسیقی مگه چیکار می‌کنه که انقدر مهمه؟

قطعا من پژوهشگر یا متخصص این حوزه نیستم پس نباید انتظار داشته باشید که بخوام یه تحلیل علمی خفن اینجا ارائه بدم از تاثیرات علمی موسیقی بر تمرکز و ... اما با توجه به مطالعاتی که خودم داشتم به نتایجی رسیدم که به صورت خیلی مختصر تو این بخش بهشون حواهم پرداخت.

دانشمندان علوم اعصاب دستگاه‌هایی رو ساختن که به وسیله اون‌ها می‌شه عملکرد مغز رو مشاهده کرد. دستگاه هایی مثل fmri و اسکنرهای pmt دستگاه‌هایی هستن که می‌تونن در آن واحد نحوه فعالیت مغز انسان رو به نمایش بذارن.

بنابراین دانشمندان افراد مختلف رو به این دستگاه وصل می‌کنن، وقتی که افراد فعالیت‌هایی مثل بازی کردن، مطالعه کردن، انجام محاسبات ریاضی رو انجام می‌دن اون قسمت از مغز که وظیفه اون کار رو بر عهده داره شروع به فعالیت می‌کنه اما وقتی که دانشمندان ترتیبی می‌دن که افراد شرکت کننده، موسیقی گوش کنن، تو تصاویری که تو دستگاه‌ها مشاهده می‌کنن آتیش بازی می‌بینن. جاهایی از مغز افراد که صدا رو پردازش می‌کنه، همزمان با هم روشن می‌شن، مغز همزمان ملودی و ریتم رو با هم هماهنگ میکنه، همه رو از زمانی که موسیقی رو می‌شنویم تا وقتی که پاهای ما شروع به ضرب گرفتن می‌کنن رو تو کسری از ثانیه با هم هماهنگ می‌کنه و این هماهنگی باعث می‌شه تا به یک نتیجه مطلوب و دلخواه برسه و به همین سادگی می‌فهمیم که گویا موسیقی فراتر از هرچیز دیگه‌ای رو عملکرد ما تاثیر داره.

در موج بتا فرکانس موج مغزی بین 14 تا 40 سیکل در ثانیه می‌باشد. اکنون که شما در حال مطالعه ی این متن هستید در سطح امواج مغزی بتا قرار دارید. یک فرد معمولی، در حالت معمولی، در سطح امواج با فرکانس حدود ۲۱سیکل در ثانیه قرار دارد. وقتی آرامش فرد به هم می‌خورد ریتم افزایش یافته و به 22 یا 25 و بیشتر می‌رسد. عدم تندرستی، تشویش، بی‌قراری و ناتوانی در یادگیری عواملی هستند که ریتم موج مغزی را افزایش می‌دهند. بی قراری، پرش ذهنی از یک موضوع به موضوعی دیگر و ناتوانی در به خاطر آوردن وقایع گذشته از دیگر مشکلات فعالیت مغزی در فرکانس بالاتر از 21 سیکل در ثانیه است. وقتی برخی هیجانات، ریتم موج مغز را بالا می‌برند انرژی مغز را افزایش می‌دهند و شخص برای خارج کردن این انرژی عصبانی و خشمگین می‌شود تا به روشی این انرژی را خارج کند اما ریتم سلامتی کامل بدن، ریتم تیز هوشی، ریتم توانایی و تمرکز و ریتم استعدادهای خالص در سطح امواج مغزی پایین تر از 19 سیکل در ثانیه قرار دارد. همچنین وقتی ما راحتیم و مغزمان در فرکانس زیر 21 عمل می‌کند سیستم ایمنی و دفاعی بدنمان در اوج قدرت قرار دارد.
نکته بسیار مهم این است که ما قادر هستیم روی فرکانس موج مغز خود با روشهای کنترل ذهن، مدیتیشن و … کنترل داشته باشیم.

سوال سوم: بقیه چیکار می‌کنن با آهنگا؟

تو این مورد خاص متاسفانه بهترین تجربه، تجربه خودمونه یعنی که تجربیات بقیه خیلی به درد ما نخواهد خورد چرا که ساختار مغزی افراد باهم تفاوت‌های بنیادی داره البته به این معنی نیست که اصلا نپرسیم از هیچ کس اما به این معنی هست که در نهایت خودمونیم که می‌تونیم بهترین تصمیم رو بگیریم.

نکته خیلی مهمی که من خودم حین تجربه کردن تو این زمینه کسب کردم این بود که اگر هزاران نفر بگن فلان سبک خوبه برای تمرکز باز دلیل کافی نیست برای گوش دادن بهش ولی اگر یه نفر بگه که فلان آهنگ تمرکزم رو بهم میز‌نه کفایت می‌کنه که دیگه سمت اون آهنگ نریم. (تکرار می‌کنم تجربه شخصی من هستش این نکته و طبق حرف اولم می‌تونید کاملا بی توجه باشید بهش :)) )

سوال چهارم: تجربه من چیو بهم نشون میده؟

و قسمت قشنگ مطلبم که خودم بیشتر از همه دوسش دارم این قسمته چون هر چی دلم میخواد می‌تونم بگم (انگار تو بخشای قبل کسی گفت چرا این همه نوشتی :| ). تو اینجا تجربه خودم تو برخورد با موسیقی‌های مختلف رو به صورت لیست‌وار در دو بخش خوب‌ها و بدها می‌گم و بحث رو می‌بندم چون نمیتونم توضیحی دربارش ارائه بدم و فقط می‌دونم که این اتفاق به این صورت افتاده و دلیلش رو نمیدونم.

خوب‌ها

  1. آهنگ‌های کلاسیک سبک باروک رو گوش میدم
  2. آهنگایی که به تنظیم امواج بتای مغز کمک می‌کنن گوش می‌دم (معجزه می‌کنن اینا)
  3. موسیقی متن بازی‌های رایانه‌ای رو گوش می‌دم
  4. آهنگای بی کلام تکراری گوش می‌دم

بدها

  1. آهنگ با کلام موقع کار گوش نمی‌دم
  2. آهنگ جدید اصلا گوش نمی‌دم
  3. آهنگای سبک راک و امثالهم گوش نمی‌دم
  4. آهنگای با ریتم خیلی تند گوش نمی‌دم



در انتهای این مطلب جا داره این نکته رو بگم که مطالبی که الان نوشتم اصلا و به هیچ وجه زاییده ذهن خودم نبوده و قطعا از منابع مختلفی کمک گرفتم ولی سعی کردم با خلاصه کردنشون و آمیختن با تجربه شخصیم یه مطلب نو و به در بخوری رو آماده کنم تا به کسایی که مثل خودم با این موضوع روبرو بودن کمکی کرده باشم.

در نهایت دلم می‌خواد با این شعر سعدی تموم کنم چرا که دلیلی که برای دوست داشتن این شعر دارم تقریبا همون دلیلیه که باعث شد به موسیقی برای داشتن تمرکز پناه ببرم.
سعدی چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو
ای بی بصر من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را


موسیقیتمرکزتجربهکسب و کار
معرفی خودم برام سخته پس با نوشته‌هام منو بشناسید || عضوی از جامعه #نوآوری و # فناوری ایران || عاشق فرآیندهای تصمیم‌گیری || گاهی از تجربیاتم می‌نویسم و گاهی دل‌نامه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید