ویرگول
ورودثبت نام
مـ.ـحـ.ـر
مـ.ـحـ.ـر
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

زندگی گاو است...

پرده اول:
منش را در که می‌جویید؟ در دردش دلش جوشید و هر آنش نفس می‌مرد، از نفسش کمی نوشید و پایان داده بود عشقی که در آغاز می‌کوشید و او پیراهنی با رنگ مشکی را کمی با درد می‌پوشید و بی هنگام و بی معنی مدادش را فرو می کرد و از گاوی که در نقاشیش خط خورده بود انگار، با دشمن طرف باشد، بسی اندوه می‌دوشید...

پرده دوم:
و دیشب بوده انگار از سفر برگشته او حیران و در تاریک ظلمانی کوهی او روانش گشته چون مهمان و جسمش پر شدست از هیچ و چشمش بند در ماندست و گشتست او اسیری بی قفس در حبس و خود گم کرده می‌پایید آبی های بی‌پایان و از گاوی که در نقاشی‌اش می‌دید می‌پرسید احوال از الاغی سست و بی‌پالان و این تصویر بی مفهوم ذهنش کرده بس نالان...

پرده سوم:
هوا سردست و دل خون است و این باور به ما گوید که این تصویر گنگ از آدمی تنها و در رنجست و کل از جزء این شعر این گمان آرد که احوالات این آدم فقط دردست و بیمارست و مجنونست! من اینگونه می‌بینم که در قلب خودش دیوانگی را در نقابی چیره کردست او و شاید در غمش ماندست و روحش تیرگی خواندست و شاید فکرش این باشد که دیوانست و درماندست اما صورتی دارد که از قلبش برون افتد همین بس باشد او را زندگی شاید همین تصویر گاو اندر پس کوهست...


شعرشعرنوگاوزندگیشعرکوتاه
محمد حسین رخشانی | علاقه مند به نوشتن در پس پرده های بی انتها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید