بارها و بارها شنیدیم اینرو:
شروع دوباره
یا شروع مجدد
یا آغازی دوباره
یا ...
کلا خیلیهامون علاقه داریم دوباره شروع کنیم یه مسیری رو و ممکن هم هست دوباره رها کنیم!
مدتها از این میترسیدم که نکنه برم فلان کار رو شروع کنم، فلان حرفه رو برم کلاس (و...) و
بعدش وسطش رها کنم.
برای همینم خیلی از مسیرها رو شروع نکردم و خیلی از تجربهها رو از خودم گرفتم. به عبارتی ترسیدم
از رفتن و قدم برداشتن در مسیری که شاید منجر به تحول زندگی من میشد.
الکی نگفتن: بزرگترین حسرتها، کارهایی هست که انجام ندادیم!
حالا اصل این ماجرا از کجاست داستان مفصلی داره که فعلا از حوصله خودم خارجِ؛ اما اگر بخوام اشارهای بکنم،
یه جایی تو زندگیمون بخاطر رفتن و تست کردن مسیرهای مختلف سرزنش شدیم:
کلاس کاراتهای که ثبتنام کردیم و لباس خریدیم و بعد از چند جلسه رها کردیم... (یا هر کلاس ورزشی دیگه)
کلاس نقاشی که بعد از تهیه همه لوازم، چندبار تو تمرینهای خط کشیدن، خوب خط نکشیدم و گفتیم ولش کن
کسب و کاری که رفتیم داخلش تا فعالیت کنیم ولی از یه جایی دیگه حوصله انجام دادنش رو نداشتیم و ...
چیز جدیدی نیست... اینها در کنار سرزنش دیگران یا ترس از دیگران باعث شده خیلی از مسیرهایی که دوست
داریم امتحان کنیم رو حتی امتحانم نکنیم؛ چون ممکنه سرزنش بشیم و ...
خب اینجا مسئله اصلی باوری هست که ما خودمون نسبت به این جریان داریم و باور ما چیزی نیست جز مجموع
اطلاعات و تجربههایی که کنار هم یه سری نتیجهگیری رو شکل داده و ما اون نتیجه رو به عنوان یک اصل برای
مطابقت دادن و سنجیدن سایر اطلاعات و تجربهها قرار دادیم.
حالا اینجا چیزی که مطرح میشه این هست که آیا من و تو این شهامت رو داریم که باورهای خودمون رو بسنجیم
یا نه...
این مطلب جای گفتوگو زیادی داره...
منتظر مطلب بعدی باشید. (فردا ارسالش میکنم)
پ.ن: خیلی خوشحالم که دارم دوباره در ویرگول افکار و اطلاعاتم رو انتشار میدم.