این روزایی که شب میشن و شبایی که روز میشن تکراری ترین تراژدی این داستانه!
روزایی که انتظار شب شدنش رو دارم و شبایی که آرزوی خواب..
شبایی که هجوم میلیونها فکر و ترس امانمو بریده و روزایی که قدمهام سست تر میشه و شونه هام افتاده تر.
میون این روزا منم و یه علامت سوال بزرگ، آینده ای پر از ابهام که حال و هوامو خاکستری کرده
منمو یه دنیا تردید در انتخاب ها تصمیم ها و حرکتهام..
معنی واقعی ابهام منم .
برای خودم مینویسم، خیره میشم، میخندم.. امید به روزایی دارم که اینارو بخونم، یادم بیاد و بلند بلند بخندم
بخندم به چرکنوشته های سردترین بهار زندگیم
وای که چقدر هوا سرده، سردتر از چیزی که اخبار میگه.
برشی از بهار۹۷