میلاد کاردگر
میلاد کاردگر
خواندن ۱۵ دقیقه·۲ سال پیش

چه جوری موقع خرید آنلاین گول می‌خوریم

چند هفته‌ی پیش، بعد از ماه‌ها دوری از میادینِ لباس و پوشاک، بالاخره خودم رو راضی کردم تا از خر شیطون بیام پایین و به جاش سوار خر مراد بشم و چند تکه تن‌پوش برای این تنِ بی‌سرپناه بخرم چون اگه با همین فرمون ادمه می‌دادم، لباس‌های فعلی جوری تار از پودشون جدا می‌شد که ناچار به استفاده از برگ درخت موز برای پوشوندم اعضای بدنم می‌شدم. خلاصه پاشنه‌ها رو قیصروار ورکشیدم و راهی یکی از فروشگاه‌های نوظهور محل شدم که گر مراد نیابم، دست کم به قدر وسع کوشیده باشم!


سرتون رو درد نیارم. از اونجایی که آدم سخت‌سلیقه‌ای هستم، بزرگترین فروشگاه رو انتخاب کردم تا حداقل یه قلم جنس، بابِ میلِ منِ بد‌قِلِق توش پیدا بشه. همین که وارد فروشگاه شدم، جوانکی جویای نام، از پشت کانتر جستی زد، جلوی من ظاهر شد و گفت:
«سلام! به فروشگاه ما خوش اومدین. چه لباسی می‌خواید کمک‌تون کنم؟»

با دلی گشاده و لبخندی پر مهر جواب دادم:
«ممنونم از لطف‌تون. دارم نگاه می‌کنم. اگه نیاز شد مزاحم‌تون میشم...»
جوانک لبخند من رو با عملی مشابه جواب داد و خزید پشت کانتر.

کمی جلوتر رفتم. تو این فکر بودم که یه جین اِسلیمِ بی‌سنگشور شاید ایده‌ی بدی نباشه. همین که فرمون رو به سمت رگال شلوار جین کج کردم، جوانک جویای نام دوباره سر و کله‌اش پیدا شد و گفت:
«از سایز شما فقط 3 تا جین باقی مونده. تخفیف خوبی هم خورده. دوست دارید براتون بیارم تست کنید؟»

قبل از اینکه بگم «نه، ممنون»، در یک چشم به هم زدن، از پشتش 4 تا شلوار در آورد و پهن کرد روی پیشخوان. نگاهی از سر سیری حواله‌ی شلوارها کردم. همه سنگشور داشت. جواب دادم:
«سنگشوردار نمی‌خوام. خودم رگال‌ها رو می‌بینم. مرسی»

اینقدر بالا و پایین کردم تا بالاخره از اعماق تاریک و نمور یکی از رگال‌ها، یه جینِ تر و تمیز و با اصالت به من چشمک زد. از اون کهنه‌کارها. شلوار رو از دل رگال بیرون نکشیده بودم که چشمم دوباره به جمال جوانک منور شد. چهار تا تی‌شرت رنگ و وارنگ دستش بود و بی‌درنگ شروع کرد به فک زدن.
«چه انتخاب خوبی! تی‌شرت سفید و نارنجی با جین عالی میشه. این یکی آبیه و تن‌خورِش حرف نداره. ولی اگه خودم بخوام یکی رو بردارم، به نظرم قرمزه یه چیز دیگه است. با آدیداس سفید میشه پرچم فرانسه!»

درسته که ترتیب رنگ‌های پرچم فرانسه رو اشتباه گفت ولی مشکل اصلی این نبود. هنوز شلوار رو تست نکرده داشت یه جنس دیگه به من قالب می‌کرد. بی‌اعتنایی کردم و راهی اتاق پرو شدم. اینقدر حواسم پرت جوانک شده بود که یادم رفت قیمت شلوار رو چک کنم. همه جای جین رو زیر و رو کردم اما خبری از قیمت نبود. بلند داد زدم:
«جناب ببخشید میشه بیاید کمک؟»
جوانک نزدیک شد و گفت:
«در خدمتم...»
«ببخشید این شلوار روش قیمت نخورده. چنده؟»
«قیمت‌ها رو روی لباس‌ها نمی‌زنیم تا شما جنسی که دوست دارید رو انتخاب کنید. مهم اینه خوشتون بیاد. البته قیمت‌ها روی هر رگال خورده. اگه 2 تا از این شلوار بردارید با تخفیف 17 درصدی میشه یک میلیون و صد و نود و نه هزار تومن»

هر چی به مغزم فشار آوردم نتونستم حساب کنم هر شلوار دونه‌ای چقدر می‌افته. از سر ناچاری شروع کردم به پرو. شلوار مندرس فعلی پایین نیومده بود که یک کاغذ از زیر در لیز خورد و رفت زیر کفشم. روش بزرگ نوشته شده بود:
«ایمیل و شماره تلفن‌ت رو بنویس، موقع پرداخت همین شلوار رو با 10 درصد تخفیف بخر!»

کاغذ رو از زیر در پرت کردم بیرون و با عصبانیت، شلوار جین آبی رو پوشیدم. ببخشید نپوشیدم. چون دکمه‌اش قفل داشت و باز نمی‌شد. بیشتر دقت کردم. به دکمه برچسبی با این مضمون چسبیده بود:
«مشتری گرانقدر! متاسفانه شلوار قابل پرو نیست. لطفا با مترِ داخل کشو، دور کمر و قد خودتون رو اندازه بگیرید و با سایز مندرج روی کمر شلوار مقایسه کنید.»

انگار همه دست به دست هم داده بودن تا جلوی شلوار خریدن من رو بگیرن. دیگه این بازی حیثیتی شده بود و از سر لجبازی هم شده باید یه شلوار از اون فروشگاه لعنتی می‌خریدم. متر زدم و اولین کورسوی امید برام روشن شد. همونی بود که می‌خواستم. دست کم روی کاغذ که اینجوری به نظر می‌رسید. سریع از اتاق پرو بیرون زدم و قبل از اینکه سر و کله‌ی جوانک پیدا بشه، خودم رو به صندوق رسوندم. صندوق‌دار لبخند زد، شلوار رو از من گرفت و به یکی از فروشنده‌ها اشاره کرد. فروشنده نزدیکتر اومد، شلوار رو تحویل گرفت و به رگالی که ازش برداشته بودم برگردوند! باورم نمی‌شد. یه آن حس کردم دوربین مخفیه. به اطراف نگاه کردم و دست تکون دادم و لبخند زدم شاید کارگردان بیخیال بشه و کات بده. اما خبری از دوربین مخفی نبود. صندوق‌دار که فهمید قضیه چیه گفت:
«نگران نباشید. اون شلوار مال شماست. لطفا آدرس، شماره تلفن و زمانی که براتون مناسبه رو بگید، ما براتون پیک می‌کنیم. هزینه‌ی بسته‌بندی و پیک هم میشه 25 تومن که روی فاکتورتون میاد.»


هنوز این جمله تموم نشده بود که از پشت پیشخوان، 3 تا مایع شوینده بیرون آورد و ادامه داد:
«شلواری که خریدین 6 ماه گارانتی داره اما برای اینکه رنگش نره، بهتره ازین شوینده‌ها استفاده کنید. شوینده‌ی متفرقه هم رنگ جین رو میبره هم گارانتی رو لغو می‌کنه. ضمنا این شوینده‌ها از ترکیبات آلی غیر فرار تشکیل شده‌ن که به محیط‌زیست آسیب نمی‌رسونه. اگه به محیط‌زیست اهمیت نمی‌دین، از فاکتورتون حذفش کنم»

نامرد دست روی بد جایی گذاشته بود. احتمالا می‌دونست پای محیط‌زیست که به میون بیاد من عنان از کف میدم. یکی از شوینده‌ها رو برداشتم، کارت کشیدم و با دست خالی از فروشگاه زدم بیرون. پام رو از فروشگاه بیرون نذاشته بودم که سیل پیامک‌های تبلیغ جور و واجور از چند فروشگاه‌ لباس دیگه به سمتم سرازیر شد...



اگه تا اینجای داستان رو خوندید و رفیق نیمه راه نشدید، احتمالا می‌پرسید چرا نرفتم یک فروشگاه دیگه، چرا تا آخر خط پیش رفتم، چرا چیزی نگفتم، زیر گوش جوانک جویای نام نزدم، چیزی حواله‌ی صندوق‌دار نکردم، شلوار رو خریدم، پول پیک و شوینده رو دادم و دست خالی برگشتم خونه. خب باید خدمتتون عرض کنم که من در این تجربه تنها نیستم و اغلب شما تا حالا حداقل یک بار این مسیر رو با کمی بالا و پایین طی کردید. این داستان تجربه‌ی ما موقع خرید لباس از اکثر فروشگاه‌های آنلاینه. اگه شک دارید، یک بار دیگه داستان رو بخونید و با تجربیات قبلی خودتون مقایسه کنید تا ببینید راست میگم یا نه.

واقعیت اینه، الگوهایی که در فضای حقیقی کوچه و بازار می‌تونن باعث عصبانیت یا منصرف شدن یا حتی جر و بحث و درگیری لفظی و غیرلفظی بشن (البته این دومی اصلا در شان‌ ما نیست)، در فضای آنلاین پدیده‌هایی طبیعی و حتی عادی به نظر می‌رسن و ما رو اذیت نمی‌کنن.

شما بهتر از من مزایای کسب و کارهای آنلاین رو می‌دونید. برای همین توی این یادداشت قصد ندارم به بخش پر لیوان اشاره کنم. بیشتر دوست دارم تلنگری بزنم تا با الگوهای فریبنده‌ی دنیای امروز بیشتر آشنا بشیم، رفتار اونها رو بهتر ارزیابی کنیم، کمتر گول بخوریم، آگاهانه‌تر انتخاب کنیم و به خودمون و عزت نفس‌مون بیشتر بها بدیم.

خب قبل از ادامه‌ی بحث، باید بگم این تازه بخش اول یادداشت بود. کمربندها رو سفت ببندید تا بریم سراغ اصل مطلب؛ انواع الگوهای فریبنده (Deceptive Pattern) در طراحی محصولات آنلاین. مطمئنم بعد از تموم شدن این یادداشت، بر می‌گردید بالا و یه بار دیگه مقدمه رو می‌خونید. لطفِ بار دوم به لمس بهتر ترفندهای رمزگشایی شده است. توی لحظه‌ی زیبای گفتن «آهان...»!

الگوهای فریبنده که بیشتر به الگوهای تاریک (Dark Pattern) شهرت دارن، برای یک هدف اصلی طراحی میشن؛ ترغیب یا اجبار غیر مستقیم کاربر به انجام کاری که تمایلی به انجامش نداره.

خب چرا منِ صاحب کسب و کار باید همچین کاری بکنم؟ چون به نفعمه! پس باید عملِ نامطلوب رو جوری «آرایش» کنم که مطلوب به نظر برسه یا کلا به نظر نرسه. وقتشه بریم سراغ ترفندها و مثال‌هاشون.


1- الگوی Sneak into basket

وقتی یه جنس یا خدمتی رو به قیمت A تومن می‌خریم و موقع پرداخت (Checkout)، خیلی سوسکی و نرم یه سری «اقلام/اجناس اضافی» به صورتحساب‌مون اضافه میشه، الگوی «دزدکی برو تو سبد خرید ملت» اتفاق افتاده. فرض کنید بعد از انتخاب بلیت رفت و برگشت به یه جایی از این کره‌ی خاکی، توی فاکتورتون به طور خودجوش ردیف بیمه‌ی مسافرتی چپونده باشن. توی تجربه‌ی خرید شلوار جین، فروش ماده‌ی شوینده‌‌ لباس حکم همین ترفند رو داشت.


بعضی وقتها ترفندها به این گل‌درشتی و بی‌سلیقه‌گی طراحی نمیشه بلکه کسب و کار از ندونستن کاربر استفاده می‌کنه تا به خواست خودش اقلام اضافی رو به فاکتور اضافه کنه. نمونه‌اش رو توی تصویر زیر می‌بینید. سایت GoDaddy موقع فروش دامنه، پکیج Privacy protection رو خیلی نرم به کاربر قالب می‌کنه. لازمه تاکید کنم که این روش با ارائه‌ی پیشنهاد (Suggestion) فرق می‌کنه چون هزینه‌ی اضافی به طور پیشفرض به فاکتور اضافه شده نه با انتخاب آگاهانه‌ی کاربر.


2- الگوی Hidden Cost

الگوی هزینه‌های پنهان شبیه دزدکی برو تو سبد خرید ملت می‌مونه با این تفاوت که به جای اقلام اضافی، «هزینه‌های پنهان» فرآیند خرید از لحظه‌ی پرداخت تا رسیدن بسته به دست خریدار توی فاکتور فروش آورده میشه تا قیمت کالا کمتر از چیزی که باید به نظر برسه. جدا کردن مبلغ مالیات بر ارزش افزوده، هزینه‌ی بسته‌بندی و ارسال از قیمت خود کالا یه نمونه‌ی متداول از این ترفنده. موقع خرید شلوار جین، فروشگاه از همین ترفند استفاده کرده بود برای همین من مجبور شدم 25 هزار تومن برای هزینه‌ی بسته‌بندی و ارسال بپردازم.

یه نمونه‌ی خیلی رو اعصاب هم که این روزها زیاد شده و احتمالا صابونش به تن‌مون خورده، هزینه‌ی بسته‌بندی غذا توی بعضی رستوران‌های اسنپ فوده. ممکنه از خودتون بپرسید خب مشکلش چیه؟ خریدار باید این هزینه‌ها رو بده دیگه! درسته، ما باید هزینه‌ی بسته‌بندی و مالیات غذا رو بدیم، ولی وقتی یک غذا رو به صورت بیرون‌بر می‌خریم و قیمت غذا یکی از مهم‌ترین پارامترها برای انتخاب غذاست (دست کم چند ماهه که اینجوری شده)، جدا کردن این هزینه‌ها از قیمت و چپوندنش توی فاکتور، مصداق فریب کاربره. مخصوصا اگه این رویه بین رستوران‌ها (کسب و کارها) استاندارسازی نشده باشه و هر کی ساز خودش رو بزنه.


3- الگوی Confirmshaming

از شما چه پنهون، ترجمه‌ی تر و تمیزی از این کلمه به ذهنم نمی‌رسه. برای همین لفاظی رو کنار می‌ذارم و مستقیم می‌رم سراغ مفهوم. اگه یادتون باشه فروشنده‌ی زبل فروشگاه از دوستدار محیط‌زیست بودن من سوء استفاده کرد تا شوینده‌ای که نیاز نداشتم رو به من قالب کنه. بهتر بگم، احساس «شرمندگی» و «وجدان‌درد» ناشی از رد پیشنهاد خرید شوینده‌ی بدون مواد آلی فرار (NVOC) من رو قانع کرد به خرید شوینده! من اگه شوینده رو نمی‌خریدم، هر بار موقع شستن شلوار جین، به خودم سرکوفت می‌زدم که «حواست هست داری به محیط زیست آسیب می‌زنی فلان فلان شده!»


4- الگوی Scarcity

«فقط 3 تا ازین شلوار جین با سایز شما باقی مونده!»
درست حدس زدید. این یکی از رایج‌ترین ترفندها توی فروشگاه‌های آنلاینه. عموما این الگو با یه تخفیف ریز یا درشت همراه میشه تا کاربر کوچکترین تردیدی به دلش راه نده و محصول رو با دلی آرام و قلبی مطمئن بخره و از کرده‌ی خود دلشاد بشه! البته تخفیف احتمالی، قسمت فریبنده‌ی ماجرا نیست. ذکر تعداد باقی مونده‌ی کالاست که فریبنده‌ست. چون به طور هوشمندانه‌ای ترس از دست دادن (Fear of loss) رو در ذهن کاربر تحریک می‌کنه و این ترس عامل اصلی فشار دادن دکمه‌ی خرید میشه. توی این یادداشت، بیشتر موردش نوشتم و انواع خطاهای ذهنی انسان رو بررسی کردم. دوست داشتید یه نگاهی بهش بندازید.


5- الگوی Urgency

کمیابی (Scarcity) یه روی سکه‌ی دیگه هم داره؛ محدودیت زمانی. از جمعه‌ی سیاه (Black Friday) گرفته تا تخفیف‌های مدت‌دار همه یک هدف دارن و اون چیزی نیست جز تحریک حس از دست دادن کاربر. اینم یه نمونه‌ی دم دست از اسنپ فود عزیز.


6- الگوی Price comparison prevention

اگه یادتون باشه، توی اتاق پرو بود که فهمیدم قیمت لباس روش نخورده. جوانک جویای نام هم جوری با اعداد و ارقام بازی کرد که من نفهمم هر شلوار چه قیمتی داره! پنهان کردن یا دستکاری قیمت‌ کالا و خدمات با هدف جلوگیری از مقایسه‌ی قیمتی، یکی دیگه از فریب‌های رایج در کسب و کارهای آنلاینه. بسته‌های پریمیوم لینکدین از معروف‌ترین مثال‌های این الگو به حساب میاد. توی تصویر زیر فقط ویژگی‌های سرویس پریمیوم توضیح داده شده و خبری از قیمت بسته‌ها نیست. بنابراین یه پارامتر تاثیرگذار (قیمت) از معیارهای مقایسه بسته‌ها حذف شده تا کاربر کاری رو انجام بده که لینکدین می‌خواد!

البته قدمت این الگو به قبل از دوران ظهور اینترنت برمی‌گرده. یه سر به میوه فروش محله بزنید. اون سطل‌ها و کاسه‌های شیک و مجلسی توت فرنگی، شاه توت و زردآلو دقیقا با همین هدف طراحی شده‌ تا شما نفهمید هر کیلو توت فرنگی چقدر براتون آب می‌خوره.

7- الگوی Privacy Zuckering

هوم... چقدر اسمش آشناست، نه؟ کجا شنیده بودمش؟ آهان! ربطی به جناب زاکربرگ نداره احیانا؟ چرا دقیقا به شخص شخیص مارک زاکربرگ مربوطه. اون قدیم‌ها فیسبوک اینقدر اطلاعات اضافی از کاربر ‌گرفت و برای کارهای متفرقه و نامرتبط با سرویس اصلی فیسبوک استفاده ‌کرد که یه الگوی خاص فریب کاربر به نامش زدن! خلاصه فیسبوک با همین کارها تونست برای اولین بار، یه شبکه‌ی اجتماعی رو بزرگ و سودآور کنه و زمانی که خرش از پل گذشت، تغییر رویه داد و خلاصه شتر دیدی ندیدی. ببخشید این جمله‌ی آخر بدآموزی داشت. لطفا زیرسیبیلی در کنید. اون پیامک‌های تبلیغاتی آخر داستان شلوار جین هم از همین کثافت‌کاری‌ها بود. یادتون که نرفته؟


8- الگوی Roach Motel

کلا وقتی امکان ورود به یک سرویس رو خیلی راحت کنیم، کاربر رو به دام بندازیم و امکان خروج رو غیرممکن یا دشوار کنیم از الگوی Roach Motel استفاده کردیم. حتی سخت یا غیر ممکن بودن روند حذف حساب کاربری هم توی همین گروه طبقه بندی میشه. اگه بتونید اکانت اینستاگرام‌تون رو از توی اپ پاک کنید، یه نهار پیش من دارید.

9- الگوی Forced Continuity

الگوی Roach motel یک مدل کلی و جامع بود که خیلی جاها کاربرد داره و محدود به کسب و کارهای حق اشتراکی نمیشه. برای این موارد، یک الگوی خاص هم در آوردن که حواسمون حسابی جمع باشه. به این ترفند، «تداوم اجباری» می‌گن.
قبل از اینکه خود الگو رو توضیح بدم، شاید بهتر باشه یه مثال ملموس بزنم تا بیشتر با ماهیت کار آشنا بشید.
همین چند سال پیش بود که وزیر جوان صبح از خواب بیدار شد و یخه‌ی شرکت‌های ارزش افزوده (VAS) رو سفت چسبید. قضیه از این قرار بود که یه سری شرکت فعال در حوزه‌ی دیجیتال، سرویس‌های آنلاینی درست کرده بودن که برای کاربران تولید محتوای پیامکی بکنه. حداقل قرار بود همچین کاری بکنه. بعد اپراتورها از کاربر می‌پرسیدن که مثلا می‌خوای به سرویس محتوای ورزشی فلان دسترسی داشته باشی؟ کاربرِ از همه‌ جا بی‌خبر هم ستاره فلان مربع رو می‌فرستاد و بی‌وقفه پیامک (محتوا!) دریافت می‌کرد بدون اینکه بفهمه هزینه‌ی ارسال پیامک‌ها داره از جیب مبارکش پرداخت می‌شه. تازه اونهایی که متوجه این کلاه‌برداری ‌شدن، باید از هفت خان رستم می‌گذشتن تا عضویت‌شون توی این سرویس‌ها لغو بشه.

خارج از ایران، سرویس‌های برداشت مستقیم (Direct Debit) بستر اصلی این الگوها هستن چون به کاربران دوره‌ی آزمایشی رایگان (Trial) می‌دن و بعد از تموم شدن این دوره، اشتراک ماهانه رو به طور خودکار از حساب بانکی کاربر کم می‌کنن مگر اینکه طرف بیاد و اشتراکش رو «لغو» بکنه.

حالا فرض کنید دوره‌ی اشتراک رایگان Audible تموم شده. تو این حالت منطقا باید برای شما ایمیل بیاد و بهتون یادآوری بکنه تا اگه تمایل به لغو اشتراک دارید، روی لینک فلان بزنید تا مبلغ اشتراک از حساب‌تون کسر نشه. ولی این ایمیل نمیاد، شما یادتون میره اشتراک رو لغو کنید و هر ماه پول از حساب‌تون کسر میشه. به همین سادگی.


10- الگوی Disguised ads

اگه قصه‌ی آقا گرگه و شنگول و منگول و حبه‌ی انگور یادتون بیاد، این الگو خیلی راحت تو خاطرتون می‌مونه. ما می‌دونیم کاربر با دیدن تبلیغات مستقیم، دو تا پای دیگه قرض می‌گیره و زود پا به فرار می‌ذاره. پس لباس مبدل تنشون می‌کنیم و با کلی سرخاب سفیداب می‌فرستیم روی سایت تا کاربر گول بخوره و فرار نکنه! با این کار، کاربر این تبلیغات رو با المان‌های دیگه‌ی وبسایت اشتباه می‌گیره، روشون می‌زنه و پرتاب میشه به بیرون از وبسایت. تبلیغات اول ویدئوهای یوتیوب، تبلیغات گوگل پلی، دکمه‌های فراخوان (CTA) با عنوان Download و بنرهای همسان، همه از این مدل پیروی می‌کنن.

ما که هنوز نفهمیدیم کدوم دکمه‌ی فراخوان واقعا دانلود می‌کنه، کدومشون سر کاریه!
ما که هنوز نفهمیدیم کدوم دکمه‌ی فراخوان واقعا دانلود می‌کنه، کدومشون سر کاریه!


11- الگوی Misdirection

این ترفند رو میشه در یک جمله خلاصه کرد؛ مثل شعبده‌باز حواس کاربر رو پرت کن تا نفهمه کبوتر رو کجا قایم کردی! احتمالا همه‌ی ما نمونه‌ی ناب و بی رقیب این الگو رو موقع نصب اپلیکیشن Skype تجربه کردیم. توی تصویر زیر، کاربر در حین نصب اپلیکیشن فقط به دکمه‌های فراخوان (CTA) توجه می‌کنه و اصلا متوجه نمیشه که دو تا تیک سمت چپ به صورت پیشفرض فعاله و از این لحظه به بعد مجبوره از زباله‌هایی مثل MSN و Bing به صورت پیشفرض استفاده کنه!


12- الگوی Bait & Switch

دوست عزیزی داشتم که اخلاق جالبی داشت. می‌دونست من اهل قدم زدن توی پارک نیستم و بهش جواب رد میدم برای همین درخواستش رو جور دیگه‌ای مطرح می‌کرد. مثلا می‌گفت «پایه‌ای بریم آبمیوه بخوریم؟» من هم قبول می‌کردم اما بعد از چند دقیقه سر از پارک در می‌آوردیم! دوست من آبمیوه طعمه‌ای بود تا من به دام بیفتم و اون به هدفش برسه. کسب و کارهای آنلاین هم از این کلک‌ها زیاد می‌زنن. شاید باورتون نشه اما مایکروسافت یه زمانی برای آپگرید نسخه‌های قدیمی ویندوز به ویندوز 10، از این روش نخ‌نما استفاده می‌کرد. داستان این جوری بود که جناب مایکروسافت دیالوگ زیر رو به کاربر نشون می‌داد ولی وقتی علامت ضربدر رو انتخاب می‌کردیم، آپگرید ویندوز به طور خودجوش شروع می‌شد! واقعیت اینه، تغییر عادت‌ها و پیشفرض‌های نهادینه شده در ذهن کاربر برای رسیدن به اهداف سودجویانه فقط اعتماد رو از بین می‌بره ولاغیر برای همینه چند سالی میشه اون دوست عزیز رو دیگه ندیدم. :)


13- الگوی Tricky question

ترجمه‌ی آب رو گل آلود کن و ماهی بگیر به زبان دیجیتال میشه همین ترفند «سوال فریبنده». وقتی با کلمات بازی کنیم، جملات مبهم و پیچیده به کار ببریم یا از تکنیک جملات منفی در منفی (Double negative) استفاده کنیم تا کاربر گیج بشه و کار مورد نظر ما رو انجام بده، الگوی سوال فریبنده اتفاق افتاده. مثلا توی تصویر زیر، سوال جوری پرسیده شده که مغز کاربر برای چند لحظه از کار بیفته، به طور ناخودآگاه گزینه‌ی سبز رنگ رو انتخاب کنه و از برنامه خارج نشه.


14- الگوی Friend Spam

این هم از اون ترفندهایی به حساب میاد که سندش به اسم Linkedin خورده. قصه از این قراره که کاربران به لینکدین دسترسی می‌دادن تا کانتکت‌هاشون رو برای شبکه‌سازی شناسایی بکنه. عین همون کاری که اغلب شکبه‌های اجتماعی انجام میدن. اما مشکل از جایی شروع شد که این شرکت با ایمیل کاربران، به ایمیل کانتکت‌هاشون اسپم ‌فرستاد. البته این داستان یه بخش کلید اسرار هم داره. لینکدین برای همین کار 13 میلیون دلار جریمه پرداخت کرد.



خب این هم خلاصه‌ای بود از رایج‌ترین الگوهای فریبنده در طراحی تجربه‌ی کاربری محصولات آنلاین. البته همچین خلاصه‌ی خلاصه هم نبود. قبلا گفتم (کجا یادم نیست ولی گفتم)؛ هدف اصلی من آشنا کردن کاربران عادی با این مفاهیم هست برای همین سعی می‌کنم با زبون ساده و در قالب داستان‌ها و مثال‌های قابل لمس مفاهیم رو توضیح بدم. اگه موردی به ذهن‌تون می‌رسه که از قلم افتاده حتما توی کامنت‌ها زکات علم‌تون رو سخاوتمندانه پرداخت کنید تا من و بقیه ازتون یاد بگیریم.

این هم لینک منابع یادداشت:

https://www.shopify.com/partners/blog/dark-patterns

https://uxdesign.cc/dark-patterns-in-ux-design-7009a83b233c

https://davidmartinsonnyc.medium.com/ux-dark-design-pattern-forced-continuity-6c7af78682ad

https://www.coursera.org/professional-certificates/google-ux-design

طراحی محصولطراحی تجربه کاربری
یادداشت‌های یک طراح محصول
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید