
چند روزی است از جایی دل کندهام، زادگاهام بود.
جایی که همانند تکه ای از بهشت.
(اجبار یا اختیار)کوچ به شهر صنعتی بزرگ کردهام.
هرکس در اینجا
به نوعی وقت میگذراند.
به نوعی میخندد.
به نوعی تفریح میکند.
به نوعی زندگی را سپری میکند.
آدم هایی متضاد که زندگی یکسانی دارند.
دل خوشی های که بوی شادی نمیدهد.
در این جا یک چیز گم میشود.(روح)
روح آدم ها در اینجا گم میشوند.
لعنت به این کار و شهر