چند ماه پیش درباره نگرانیهام واسه تغییر شغل نوشتم و اینکه چقدر از تصمیمگیری عاجزم.
«آخر این دو راهی، بنبست است»
اون تهتههای قلبم هنوز یکم دو دلم واسه تغییر کارم. نه که تصمیم اشتباهی باشه، نه!
از نظر منطقی انتخاب درستیه. روزنامهمون افتاده به روزمرگی. اوضاع کاغذ، پول و مدیریت کاملا خرابه و این مدت انقدر مسخره بازی و حاشیه داشتیم که رسما دیگه جای موندن نیست. اما از نظر احساسی پام توی گل گیر کرده.
مثلا همین که رییس جواب سلامم رو به گرمی میده یا اینکه توی مسیر رفت و برگشت با همسر هستم، میتونه باعث شه پشت پا بزنم به همهچیز و باز بمونم اینجا.
البته بیکار هم ننشستم. خوشبختانه بخت یار بود و تونستم یه قدم به اون برنامهریزی رویاییم نزدیک شم. مثلا اینکه یه شغل پارهوقت واسه اونور سال پیدا کردم. بقیه هفته هم میرم دوره که برای تغییر شغل آماده شم.
از اونجایی که آدم بسیار محتاطی هستم (شما بخون آیه یاس) میدونم که درآمدم با شغل پارهوقت نصف میشه و با آینده تاریک اقتصادی که میبینم بیشتر دو دل میشم.
مینوت ترسوی دلم میگه نکنه شغل پارهوقت یهو هوا بشه و چیزی دستت رو نگیره. میگه انقد اینجا بمون و تحمل کن تا درش تخته شه اما حاشیه امنی که داری از دست نره.
سری قبل که درباره دو دلیهام نوشتم یکی از دوستان زیر پستم درباره مثلث کارپمن گفت. منم بدو بدو رفتم خوندم و فهمیدم توی این مثلث گیر کردم.
تا اونجایی که خودم فهمیدم مثلث کارپمن همینجاییه که من هستم. یعنی یا توی نقش آزارگر فرو میرم یا توی نقش قربانی یا ناجی (در اینجا بیشتر من نقش قربانی بودم) و هربار بخوام تغییری بدم نقش مقابلم مقاومت میکنه تا از مثلث خارج نشم تهش هم یا نقشهامون جابجا میشه یا مثلث ادامه داره. (البته اگه درست فهمیده باشم). محض احتیاط لینک توضیح رو گذاشتک که خودتون بخونید و گمراه نشید.
خلاصه که میخوام از این مثلث دربیام. خوشبختانه همسر پشتمه. قراره ازم حمایت کنه واسه خروج از این مثلث کوفتی.
نمیدونم آینده چی میشه اما به حساب خودم هفته آخر اسفند که رفتم دیگه برنمیگردم. فقط درد اینجاست که باید یکی دو هفته آخر اطلاع بدم و اطلاع دادن همانا و فشار و بدرفتاری (آزارگر کارپمن یعنی سردبیر) و همزمان جلسات راضی کردنم برای موندن (ناجیهای کارپمن یعنی مدیرمسئول و قائم مقامش) همانا.
واقعا حوصله این بخشش رو ندارم.