#پارت_نهم
اهانی زیر لب زمزمه کردم و شیشه رو بدون نگرانی دادم پایین ، سرم رو به سمت بالا برگردوندم و گفتم : ممنون که آمدید ، ماشین آوردید ؟!
کمرشو صاف کرد و نفسی پر صدا گرفت : نه نیوردم ، با اسنپ آمدم .
سری به نشونه تایید تکون دادم و گفتم : باشه ، بفرمایید بشینید راه بیفتیم .
سرشو کمی پایین آورد و گفت : نه ، مامان گفته ندارم رانندگی کنید ، مامانو که میشناسید دیگه ، شما برید کنار من میشینم پشت رول .
اخمامو تو هم کشیدم و طلبکارانه گفتم : آهان که این طور ، هر جور راحتید اما شما انگاری هنوز منو نشناختید ، من لجباز تر از این حرفام جناب ، اگه میخواید بیاید سوار شید عین آدم بریم برسیم ، اگه نه ، دنبال بحثید ، بحث کنیم ، همین الان زنک بزنم به خاله ادرسو بگیرم خودم برم و شما بمونید همین جا .
فکر میکردم الان کاملا قانع شده ، اما دیدم نه این طورا هم نیست ، اون از منم لجباز تره .
شونه ای بالا انداخت و در مقابل این همه نطخ کردن و حرف زدن من ، فقط گفت : باشه زنگ بزنید ، شما هم انگار منو هنوز نشناختید ، ببینیم کی میبره ؟!
نویسنده : دختࢪماھ (خودم)