دختࢪ‌ماھ
دختࢪ‌ماھ
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

عشق در روستا

#پارت_نهم

اهانی زیر لب زمزمه کردم و شیشه رو بدون نگرانی دادم پایین ، سرم رو به سمت بالا برگردوندم و‌ گفتم : ممنون که آمدید ، ماشین آوردید ؟!

کمرشو صاف کرد و نفسی پر صدا گرفت : نه نیوردم ، با اسنپ آمدم .

سری به نشونه تایید تکون دادم و گفتم : باشه ، بفرمایید بشینید راه بیفتیم .

سرشو کمی پایین آورد و گفت : نه ، مامان گفته ندارم رانندگی کنید ، مامانو که میشناسید دیگه ، شما برید کنار من می‌شینم پشت رول .

اخمامو تو هم کشیدم و طلبکارانه گفتم : آهان که این طور ، هر جور راحتید اما شما انگاری هنوز منو نشناختید ، من لجباز تر از این حرفام جناب ، اگه میخواید بیاید سوار شید عین آدم بریم برسیم ، اگه نه ، دنبال بحثید ، بحث کنیم ، همین الان زنک بزنم به خاله ادرسو بگیرم خودم برم و شما بمونید همین جا .

فکر میکردم الان کاملا قانع شده ، اما دیدم نه این طورا هم نیست ، اون از منم لجباز تره .

شونه ای بالا انداخت و در مقابل این همه نطخ کردن و حرف زدن من ، فقط گفت : باشه زنگ بزنید ، شما هم انگار منو هنوز نشناختید ، ببینیم کی می‌بره ؟!

نویسنده‍ : دختࢪ‌ماھ (خودم)

منو نشناختیدمنو
هنگام ثمر دادنمان بود،خزان شد!🌿 @ghalamkhaste
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید