ویرگول
ورودثبت نام
مردی که می‌نویسد
مردی که می‌نویسدمی‌نویسم، می‌سُرایم... فلسفه می‌خوانم؛ می‌اندیشم؛ به‌پرواز درمی‌آیم... جهانی که من می‌بینم، کاملا با جهانی که تو می‌بینی متفاوت است. زبان و ادراک و نگاهِ ما باهم تفاوت‌های عمیقی دارد.
مردی که می‌نویسد
مردی که می‌نویسد
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

ترس از جنگ؟ هیهات!

می‌پرسد: «اگر جنگ بشود، چه می‌کنی؟»؛

می‌گویم: «همآن‌کاری که وظیفه دارم؛ تفنگ برمی‌دارم و به مصاف دشمن می‌روم.»؛

می‌پرسد: «از کشته‌شدن نمی‌ترسی؟»؛

می‌گویم: «این «زنده‌شدن» است، نه کشته‌شدن! و این را باید بدانی که نه «کشته‌شدن» بمعنای مرگ است و نه «زنده‌ماندن» بمعنای زندگی. آنچیزی که «حیّ» بودن یک انسان را تعیین می‌کند، هدفی است که برای آن می‌جنگد؛ و چه‌بسیار زنده‌مانده‌هایی که مرده‌اند و چه‌بسیار کشته‌شدگانی که زنده‌اند. گاهی‌وقت‌ها برای «ماندن» باید «رفت»؛ و اگر بمانی، می‌روی؛ و اگر بروی، می‌مانی...».

صحبت ما به درازا می‌کشد؛ برایش شرح می‌دهم که چرا هیچ ترسی از کشته‌شدن ندارم؛ قانع می‌شود، امّا نه بطور کامل!

می‌گویم: «این دنیا را می‌بینی؟ زیر این گنبد کبود و روی این کره‌ی خاکی، جانورانی چون «ترامپ» و «نتانیاهو» هم نفس می‌کشند؛ آیا نمی‌بینی که ما هیچ سنخیّتی با آن‌ها نداریم؟ آیا تا بحال بدین اندیشیده‌ای که «اگر دنیا جای خوبی می‌بود، پس چرا آن‌ها هم هستند؟». این نشان می‌دهد که ما اصلا اهل دنیا نیستیم... اینجا جنگل است؛ ما نمی‌توانیم در سرای این وحوش سر کنیم... بلکه چندصباحی در دام دنیا اسیریم و رهایی و زندگانی ما پس از مرگ است.».

 

جنگمرگوطندشمن
۸
۰
مردی که می‌نویسد
مردی که می‌نویسد
می‌نویسم، می‌سُرایم... فلسفه می‌خوانم؛ می‌اندیشم؛ به‌پرواز درمی‌آیم... جهانی که من می‌بینم، کاملا با جهانی که تو می‌بینی متفاوت است. زبان و ادراک و نگاهِ ما باهم تفاوت‌های عمیقی دارد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید