مردی که مینویسد·۳ ماه پیش«ما» و مملکت «ما».تمام تلاش «جهود» اینست که ایران را «ویران» کند. آنها کشوری به این وسعت را با اینهمه منابع عظیم برنمیتابند. این برنامه در اصل، از طویلهها…
مردی که مینویسد·۳ ماه پیشدر حسرتِ «برف»، آب شدیم!دنیا را میبینی که چگونه وارونه گردیده و دیگر جای زندگی نیست؟پیش از این زمانیکه پاییز فرا میرسید، آسمان شهرِ ما سرشار از باران و برف میش…
مردی که مینویسد·۳ ماه پیشاندر وصف «تنهایی»«تنهایی» تعریفِ واضحی ندارد؛ هرکسی در تعریف این واژه، ساز خود را میزند و نمیتوان تعبیر دقیقی از آن ارائه داد.با اینکه من فوق تخصص تنهایی…
مردی که مینویسددرنشر یاز؛·۳ ماه پیشآموزگارِ سال دوّم دبستانسال دوّم دبستان بودیم؛ یک خانم آموزگاری داشتیم که بسیار بسیار مؤمنه بود. قیافه و چادرش تمام انقلابی بود؛ آنزمانها تقریبا همه اینطور بودن…
مردی که مینویسد·۳ ماه پیشما و «سارا»سال اوّل دبستان بودیم؛ یک آموزگار بسیار مهربانی داشتیم که متأسفانه اسمش را بخاطر ندارم. زنی بود جوان، -که البته ما آن موقعها فکر میکردیم…
مردی که مینویسد·۳ ماه پیشسخنی در «عشق» و «تنهایی»دربارهی «تنهایی» نوشتم... دوستی عزیز فرمود: «امیدوارم روزی برسد که دیگر کسی تنها نباشد...». من در اینرابطه حرف دارم... واقعیت اینست که هم…
مردی که مینویسد·۳ ماه پیشاندر وصف «تنهایی»«تنهایی» دردِ بدیست اگر یک تنهاییِ تحمیلی باشد، نه انتخابِ خودت؛ و این دقیقا چیزیست که من بدان مبتلا هستم و شاید هم همین تنهاییهاست که ما…
مردی که مینویسد·۳ ماه پیشترس از جنگ؟ هیهات!میپرسد: «اگر جنگ بشود، چه میکنی؟»؛میگویم: «همآنکاری که وظیفه دارم؛ تفنگ برمیدارم و به مصاف دشمن میروم.»؛میپرسد: «از کشتهشدن نمیترس…
مردی که مینویسد·۳ ماه پیشما و جنگسال 1396 بود؛ در بین دوستان صحبتی شد؛ گفتم: «من دنیا را آبستنِ جنگ میبینم! چندسال دیگر آتش جنگ -و احتمالا جنگ جهانی سوّم- دامن ممالک را خو…
مردی که مینویسد·۳ ماه پیشآمیرزاپدربزرگ مادریام را هرگز ندیدیم؛ مادرم سهسالش بوده که بهرحمت خدا رفته بود؛ سالهای سال پیش... امّا پدربزرگ و مادربزرگهایمان را دیدیم؛ خو…