آموختهام که: «انسان اگر بتواند در درون خودش سِیر بکند، حتّی میتواند در یک اتاقِ کوچک نیز تا آخر عمر سپری کند!».
جوان که بودیم، دوست داشتم دنیا را ببینم و کشف بکنم؛ همهچیز برایم تازگی داشت؛ طبیعی هم بود. زمانِ ما اینهمه رسانه و ارتباطات نبود! اینها بعدها پدید آمد! ما تا همین اواخرِ دههی هشتاد نامهنگاری داشتیم. این تشکیلاتِ جدید رسانهها که آمد، تمامی طبیعت زندگی را بههم ریخته و بهباد یغما سپرد.
داشتم میگفتم...
دوست داشتم دنیا را کشف بکنم، امّا زمانکه سپری شد متوجه چیزی شدم... اینکه من اگر خودم را بتوانم کشف بکنم، بمثابهی اینست که دنیا را کشف کردهام؛ چرا که حقیقتِ عالَم در طومار وجودی «انسان» نقش گرفته است و اگر این آدمی بتواند پرده از چهرهی گویِ وجودی خویش براندازد، تمام هستی را در درون خودش مییابد. این یک اصل است؛ یک نهاد است؛ یک حقیقتِ بیهمتاست؛ و الآن سالهاست که مسیر سفر را از «برون» به «درون» تغییر داده و بار و بندیل خود را بسوی این سفر بستهام؛ و این خودش یک دستآورد مهمی است و چه زیبا گفتهاست مرحوم سعدی شیرازی:
«هرکس بهتماشایی رفته است به صحرایی
ما را که تو منظوری؛ خاطر نرود جایی...»
تا اینجا توانستم بنویسم... دوستی آمد توی اتاق و سر و صدا موجب شد رشتهی کلام قطع بشود. باشد برای وقتی دیگر