مینو
مینو
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

از دست‌آوردهای ترسناک کلاس MBSR

خیلی سخت
خیلی سخت


خیلی دردناک و ترسناکه که یهو وقتی داری ۳۸ سالگی رو پر می‌کنی بفهمی، تو نه تنها مسئول زندگی خودت بودی که خیلی جاها مقصر هم بودی.
به پشت سرت که نگاه می‌کنی میبینی همیشه عقب کشیدی چون خیال میکردی بزرگ میشی و قدرتمند و وقتی قدرت داشته باشی دیگه کسی نمیتونه جلوتو بگیره.
هیچ وقت حالت خوب نبوده و خیال می‌کردی یه روز بالاخره میکَنی از این حال و با انرژی میری سمت آرزوها و اهدافت.
هی خودتو به خواب میزنی. هی کنار می‌کشی؛ حتی از حق خودت؛ تا جایی که دیگه نمی‌تونی بگی این چیزی که ازش دست برداشتی اصلا حق تو بوده.
هیچکس هم حاضر نیست اونو بهت برگردونه.

سهیل رضایی به موقعیت‌های تجربه نکرده‌ت که از زمان مناسبش گذشته میگه جهنم به تاخیر افتاده. چون باید برای کسب تجربه و پیدا کردن مهارت برای استفاده در آینده، ریز ریز یه کارهایی میکردی اما آنقدر پدر و مادر جلوتو گرفتن یا برات انجام دادن که تو فلج شدی و از جهنم کسب مهارت عبور نکردی.
ولی من میگم اون زندگی که توش بودی هم جهنم بوده و تو نمیفهمیدی.
حالا که داری مو سفید می‌کنی و هم سن و سال‌ها و کم سن و سال‌های دور و برت رو میبینی، کم‌کم چشمات باز میشه که چقدر عقبی، چقدر نابلدی، چقدر دیر شده؛ هنوز هم قدرت نداری و هنوز هم جلوتو میگیرن چون حتی کارهای معمولی یه آدم معمولی رو هم انجام ندادی.
نه جایی داری که بری.
نه درآمدی داری.
نه کاری بلدی.
تازه باید بری بشینی سر کلاس اول.
دیگه حتی توان جسمی و اشتیاق جوونیتو نداری.

و فکر می‌کنی وقتی پیر بشی زندگیتو چه شکلی میگذرونی؟

خیلی مسخره‌ست تو این شرایط به رشد معنوی و کمک به دیگران فکر کردن، وقتی حتی بلد نیستی به خودت کمک کنی.
نه؟

تو این شرایط مسخره هستم و هیچ ایده‌ای برای هیچ چیز ندارم.

باز رفتم پیش دکتر هومیوپاتی و بهم گفت خیلی بهتر شدی و من چشمام گرد شده بود با ۴تا شاخ روی سرم.
یک سال و نیم از آخرین جلسه‌ای که داشتیم گذشته و دکتر میگه بهتر شدی.
میپرسم: شما چی میبینین که من نمیبینم؟
دکتر میگه: تو کمال‌گرایی، اگر از ۱۰۰ واحد ۲۰ واحد بهتر بشی اون ۸۰ واحد که هنوز خوب نیستی رو میبینی.
و یه چیز دیگه که دکتر گفت این بود که اونقدر از بیرون همیشه برای هر چیزی بهت فشار آوردن، والد درونت خاموشه. یه کودک لوس داری و یه بالغ غرغرو برای همین نمیتونی هیچ کاری رو خودت از درون پیش ببری.
- خب حالا چیکارش کنم؟
- هیچی، فقط ببینش.




پ‌ن: اگر یه روز دو تا تاریخ یکسان از گذشته رو ببینید ذهن‌تون درگیرش میشه؟

۳شنبه که رفته بودم پیش دکتر دو تا تاریخ ۹۹/۶/۲۲ دیدم???
یکیش تاریخ پر کردن فرم تعهد مشاوره هومیوپاتی بود، اون یکی هم تاریخ تولید شامپویی که علی برام از اسنپ فود خریده بود.


تاریخ انتشار: ۵ شهریور ۱۴۰۱

پدر و مادرکسب مهارتخودشناسیmbsr
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید