مینو
مینو
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

خیلی سخت، خیلی ساده

چند نفر میتونن بفهمن که چرا دیدن یه ساعت رند روی گوشی میتونه اشک منو دربیاره؟
۲۳:۲۳
و اینکه یه جای خیلی دور در درونت باور داشته باشی، هر وقت عدد یا ساعت جفت دیدی، خدا حواسش بهت هست.


قبلش چطور گذشت؟


دغدغه‌ی امشب علی که امیدوارم نصیب همه‌ی جوون‌های دنیا بشه، اینه که شب یلدا برای همسرش چی باید ببره و چطور تزئین کنه و کلا چطور باشه تا بهترین کاری که میتونه رو، انجام داده باشه.
و اینکه میگه مامان مائده گوجه‌فرنگی رو گل کرده بود و روی سالاد الویه گذاشته بود و به نظرش جالب و عجیب و یک هنر منحصر به فرد بود که، ما ساده‌تر از این رو هم بلد نیستیم.
در واقع میشه گفت این یکی از کوچکترین چیزهاییه که بلد نیستیم.


یه خاطره از بچگی‌مو براش گفتم:
اون سال‌ها که مامان مریض بود و پیش میومد که مدت طولانی توی بیمارستان بستری بشه، یه روز بابا زودتر از خونه رفته بود و جمع کردن سفره‌ی صبحونه با من بود. یادم رفت کره رو بذارم توی یخچال و همون‌جور موند روی کابینت آشپزخونه و شب که بابا اومد و دید کره آب شده، کلی داد و بیداد کرد و همش میگفت کره رو نذاشتی تو یخچال و کره آب شد. من نمی‌فهمیدم چی میگه.
با خودم فکر میکردم کره آب میشه؟ یعنی چی؟
تا اینکه رفتم توی آشپزخونه تا افتضاحی که به بار آورده بودم رو دیدم. یه مایع زرد رنگ توی بشقاب بود و اون لحظه واقعا یه دختر ۸ ساله‌ی حیرت‌زده با احساس گناه‌ فراوان بودم.
تازه فهمیدم کره، مثل یخ ذوب میشه و این تقصیر منه که یه اتفاق وحشتناک و غیرقابل جبران افتاده، و من انقدر بی‌کفایتم که در آینده هم نمیتونم از پس زندگی خودم بربیام.
تا قبل این جریان همیشه کره رو قالبی دیده بودم و استفاده می‌کردم. حتی شاید با کمی اغراق، کره نرم شده هم ندیده بودم؛ چون هیچ وقت اجازه نداشتیم یه قالب کره رو کامل از فریزر بیرون بیاریم؛ یا اگر چیزی ازش باقی میموند سریع برمی‌گشت سرِ جاش و برای آشپزی هم استفاده نمیشد، چون کره، جزء کالاهای گرون بود که بابا فقط به اندازه مصرف برای صبحانه تهیه می‌کرد و لاغیر.
حالا چه ربطی داره به شب یلدا؟ منظورم چیه؟
منظورم اینه که ما هیچ‌وقت حتی فرصت سهل انگاری و دیدن یه نتیجه‌ غیر از چیزی که همیشه باید می‌بود رو هم نداشتیم، حتی چیزای خیلی ساده.
تو همچین خونه‌ای هیچ وقت هیچ میوه‌ای تزئین نمیشه، هیچ مربای خاصی پخته نمیشه، هیچ ته‌دیگی جز ته‌دیگ نون یا برنجی ته قابلمه شکل نمیگیره، هیچ وقت حتی روی ماست نعناع ریخته نمیشه، توی سفره، سالاد و ماست با هم دیده نمیشه و...
نتیجه اینکه هیچ کار هیجان‌انگیزی نکردی، هیچ کار ساده‌ی خاصی بلد نیستی و همه‌ی این کارهای لاکچری، کارِ آدمای پولداره که میتونن خوراکی‌ها رو هدر بدن.
احساسم اینه که خیلی ساده و خامم. و بزرگ‌تر از اینا، خیلی باختم و در مواجهه با همچین موقعیت‌هایی، خُرد و خاک‌شیر میشم.

گل کردن یه گوجه‌فرنگی نمیتونه خیلی کار پیچیده‌ای باشه، اما مهارت پیدا کردن توی این کار ساده هم نیاز به تکرار داره و وقتی تو حتی اجازه نداری به همچین چیزی فکر کنی





غرقم توی افکار مسخره‌ای که همچنان به خاطر کارهای کرده و نکردم، منو میکوبن و لِه میکنن.

گوشی رو برمی‌دارم و با روشن شدن صفحه، ساعت ۲۳ و ۲۳ دقیقه رو میبینم.


یعنی خدا واقعا حواسش بهم هست؟






۷ دقیقه بامداد پنجشنبه ۲۷ مهر ماه ۱۴۰۲

احساس گناهابهامحقیقتواقعیتدلنوشته
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید