یاس نامه ی امید
م.امید تخلص شاعری است که از اشعارش هیچ گاه رایحه ای از امید به مشام نمی رسد. م.امید همان مهدی اخوان ثالث است. کسی که در اوج هیبت ساختار شعری خود، حضیض اوضاع اجتماعی زمانه ی خویش را به تصویر می کشد. اشعار اخوان چونان "باغ بی برگی" است، باغی که توسط سرمای ابدی کشنده ی احاطه شده است. باغی که "چشم در راه بهاری نیست."
اخوان بی گمان مهم ترین شاعر معاصر است. او راهی که با نیما آغاز شد، با در آمیختن شعرش با زبان سبک خراسانی به اوج می رساند. سبک خراسانی، سبک شعر سرایی شاعران قرن سوم تا پنجم ه.ق است. ویژگی های عمده ی این سبک خمریه ها، توصیف طبیعت و مجالس بزم است و از مهم ترین شاعران این سبک می توان به عنصری، منوچهری و فردوسی اشاره کرد. اخوان بار دیگر، این سبک را با خلعتی نو احیا می کند اما دیگر از این زبان در جهت توصیف زیبایی های طبیعت و بزم ها استفاده نمی کند بلکه از آن در جهتی خلاف عادت، یعنی توصیف نکوهیده ترین و سیاه ترین تصاویر و خلقیات بهره می جوید. کافی است به این دو مثال دقت کنید.
(کس نداند کی فتاده بر زمین این خلط گندیده/ وز کدامین سینه ی بیمار/ عنکبوتی پیر را ماند، شکم پر زهر و پر احشا، مانده، مسکین، زیر پای عابری گمنام و نابینا/پخش مرده بر زمین هموار) از شعر زندگی دفتر شعر از این اوستا
چنانکه پیشتر اشاره کردم یکی از مفاهیم مهم اشعار اخوان همین تناقض درونی است. امیدی که ناامیدی می سراید. زبان تغزلی که اینک راوی سیاه ترین تصاویر است. همه ی این تعارض ها در شعر اخوان نوعی طنز تلخ می آفریند. به گونه ای که گویی ما به عنوان ناظران جهان، به سخره گرفته شده ایم، در باب این موضوع سخن خواهم گفت.
شعر معاصر و نوی فارسی علاوه بر ویژگی های زبانی اش از جهات دیگر نیز با شعر کلاسیک متفاوت است، در اشعار کلاسیک گویی جامعه جایی ندارد و هیچ گاه سخن از مردم و حکام و ... نمی رود. ( هر چند نمونه هایی از این موضوع در اشعار انوری، حافظ و سیف فرغانی و ... وجود دارد اما بسیار اندک هستند) از دستاورد های شورش نیمایی همین ایجاد توجه شاعر به جامعه ی خود بود. به جای این که شاعران یک معشوق و یک طبیعت آرمانی را بستایند، باید با توجه به پیرامون خود شعر بسرایند. می توان این خصیصه را در اشعار کسانی چون شاملو، سپهری و فروغ جست. از نظر من، اخوان از این منظر سرآمد عصر و سبک خودش است، او به صورتی باور نکردنی در ناخودآگاه عصر خویش نفوذ کرده و عریان ترین و خالص ترین دغدغه ها و باورهایشان را عیان ساخته است. از این نگاه، فهم زمانه ی اخوان بسیار مهم خواهد بود.
اخوان متولد سال ۱۳۰۷ در مشهد است و در جوانی شاهد خیزش مردمی و پیروزی نهضت ملی شدن نفت بوده است.
پیروزی و موفقیتی که سرآغاز یک شکست و خفقان است. مجموعه شعر های او چون از این اوستا، زمستان، آخر شاهنامه در دهه های ۳۰ و ۴۰ و عمدتا متاثر از این شکست نوشته شده اند. اشعار اخوان عموما روایت جویندگانی است که با هزاران امید و ارزو برای رسیدن به مقصودی بر می خیزند و با دیدن نتیجه، مضحکه ی تاریخ و روزگار می شوند. به عنوان مثال کتیبه، داستان زندانیانی است که کتیبه ای می یابند و بر روی آن چنین نوشته ای را می خوانند ( کسی راز مرا داند کزین رویم به آن رویم بگرداند) زندانیان غل و زنجیر شده با هزاران امید و آرزو سنگ را می گردانند اما در نهایت می بینند که بر روی قطعه ی سنگ همان نوشته ی نخستین نمایان است که بی گمان تمثیلی از فضای شکست نهضت ملی است. اخوان این چرخه ی باطل و سیزیف گونه را در میان نسل های مختلف به تصویر می کشد. به عنوان مثال در شعر "کاوه یا اسکندر؟" اخوان مناظره ای میان دو نسل ترتیب می دهد که در آن نسل پیشین، جوانان را از خیزش بر حذر می دارند اما جوانان بی اعتنا بر می خیزند ( گوید :آخر پیرهاتان نیز هم/ گویمش: اما جوانان مانده اند./گویم: این ها دروغ است و فریب/ گویم: آن ها بس به گوشم خوانده اند) آخر شاهنامه
البته همان طور که بار ها اشاره کردم، این امید برای اخوان، سویی به جز دروغ و فریب ندارد.
(پس از این دره ی ژرف/ جای خمیازه ی جادو شده ی غار سیاه/پشت ان قبله ی پوشیده ز برف/ نیست چیزی خبری/ ور ترا گفتم چیز دگری هست نبود/ جز فریب دگری) گرگ هار، زمستان
و در ادامه ی این چرخه او نیز فرزندش را بیم می دهد که بر هر چه دارد، راضی باشد. مگر نه چون پدرش، قربانی این چرخه ی نگون بختی خواهد شد.
(لیک هیچت غم مباد از این/ کو کدامین جبه ی زربفت رنگین می شناسی تو/ کز مرقع پوستین من پاکتر باشد؟/ با کدامین خلعتش آیا بدل سازم که م نه در سودا ضرر باشد؟)
از دیگر مضامین اشعار اخوان تنهایی و خفقان است. مثال اعلای این موضوع نیز شعر شهیر زمستان است. شعر دیگری که یادآور این خصیصه است شهریار شهر سنگستان است، در این شعر، شهریار از مردم یاری می خواهد اما همه به سنگ بدل شده اند. در شعر فراموش، اخوان تنهایی را چنین تصویر می کند.
با سرانگشت مرا داد نشان/ کاین همان است، همان گمشده ی بی سامان/ که درین دخمه ی غمگین سیاه / کاهدش جان و تن و همت و هوش/ می شود سرد و خموش)
حال می توانیم از زمانه ی خود به اشعار اخوان نظر کنیم. گویی اخوان هم اکنون شعر می سراید و با ما سخن می گوید. اخوان از یک امید مضحک سخن می گوید و ما را به یاد هزاران امیدی می اندازند که در یک آن نابود شده اند، به گونه ای که در پایان تنها به امید ها و آرزو هایمان لعنت می فرستیم. اخوان یک باور ناخودآگاه تاریخی را در میان نسل ها نمودار می سازد. باوری که بر آرمان ها و کنش هایمان سایه انداخته است و پرسشی است که باید بدان پاسخ گوییم تا از این چرخه ی ملال آور به در آییم.