والدین برکت خانه اند، دیشب دوستم میگفت این قسمت بدی از زندگیست که باید ضعیف تر شدن و چیره شدن بیماری بر والدین را ببینی و کار زیادی هم در تقابل با طبیعت از دستت بر نیاید ،به سختی پرستاری پیدا کردم که روزی دو ساعت از مادر مراقبت کند ، تازه همین هم لوس ، یک روز می آید یک روز نمی آید . همیشه از پیری می ترسم ، دعایم برای خودم این است اضمحلال عمرم یک باره باشد مثل دکمه روشن و خاموش تلوزیون . خدا آن دکمه قرمز را بزند ، game over شویم . نه اینکه در یک باگ کامپیوتری گیر کنیم ، نه جلو برویم نه عقب، نه دستشویی ، نه خوراک ، نه حوصله . . .
بدبخت آن شمعی که به انتظار اتمام پارافین تا ما تحت می سوزد .