شبها تا دیر وقت زونکنی که با خودش آورده بود خونه را مدام باز میکرد چندتا کاغذ پرینتی کمرنگ پر از عدد را جلوش میذاشت و فقط صدای دکمههای ماشینحساب بزرگش میومد.
بعضی صبحها باهاش میرفتم ادارهشون، توی اتاقش یدونه ماشین تایپ، چندتا ماشینحساب و کلی کاغذ و فولدر بود. همه میگفتند خیلی حواس جمعه و هیچوقت حساباش اشتباه نیست.
حیاط ادارشون یدونه حوض داشت که من همیشه میرفتم و اونجا بازی میکردم، یادمه یروز بعد از ظهر دیدمش که داره میاد سمتم و میگه بدو بیا باید سریع بریم بانک.
بانک دیگه چیه؟
از ماشین ادارهشون پیاده شدم و یه ساختمان سنگی خیلی بزرگ با تابلو بزرگ اونطرف خیابون بود، وقتی رسیدیم پشت در، متوجه شد که در بستهاست و دیگه اجازه ورود نمیدند. انگار که آب سرد ریختند رو سرش، گفت دیگه هیچکاری نمیشه کرد! چند ثانیهای پشت در موندیم که نگهبان بانک اومد و اونو شناخت و گفت بیاید تو. کلی برگه مهر و امضا شده به یکی کارمندای بانک داد و اومدیم بیرون.
من برخلاف بابام هیچوقت نتونستم منظم باشم. هیچوقت هم، درِ هیچ بانکی بعد از ساعت اداری روی من باز نشد چون من اون اعتبار را نداشتم. از زمانی هم که کافه را راه انداختم کلی رسید خرید و فروش پوز با خودم هرشب میوردم خونه و دور خودم میچیدمشون و هیچوقتم درست همه چیز محاسبه نمیشد. همهی این کارهای متنوعی که میکردم هیچ تمرکزی واسم نداشته بود. یروز بابام بهم زنگ زد و گفت از بانک بهم زنگ زدند که قسطت را ندادی، اگه نداری بگو، حساب من رو نبندند؟ همزمان دوتا وام گرفتن این دردسر را داره. علاوهبر اون حقوق ۴نفر را باید جوری تنظیم میکردیم که همیشه پول قبض و اجاره را داشته باشیم و این یعنی هر ۳ روز یکبار پرداخت تکراری در ماه. اینها همه غیر از خریدهای مصرفی بود. هر دفعه پرداخت قبض گاز را فراموش میکردم تاجایی که از اداره گاز زنگ میزدند تهدید که واقعا قطع میشهها.
اونموقع همش میگفتم کاش ینفر را داشتم که این پرداختها را انجام میداد و نیازی نبود چندتا آلارم روی گوشی و کلندرم بگذارم اما خب مثل اینکه اشتباه از من بود و پیمان و #پرداخت_مستقیم_پیمان راهکاری برای آدمهای فرموشکاری مثل من داره. هرچند بعید میدونم هیچ هوش مصنوعیای بتونه رفتار مالی بهمریخته منو تحلیل کنه اما به این فکر میکنم چند سال دیگه حتی نیازی نیست خودم دیگه توی اپلیکیشن وارد بشم و رمز را تایید کنم و همه اینا با اعتباری که پیمان و ابزارهاش به ما آدمای بی نظم برمیگردونه انجام میشه و لذت پرداخت به موقع تبدیل به لذت اعتبار بیشتر میشه.
باز شدن در بانک، توی بچگی این سوال را واسم ایجاد کرد که اگه بانک اینقدر مهمه چرا همیشه درش باز نیست!؟ اما این خیالپردازی هم الان اسمش شده بانکداری باز :)