زمان کودکی ما یه کارتون نشون می دادند به اسم فطره باران که شخصیت هایی مثل یک قطره باران، یخ و ابر در اون حضور داشتن .
تو آزمایشگاهی در یکی از دبستان غرب تهران در رابطه با ذوب، تبخیر، میعان درس می دادم که بعد از حرارت دادن به یخ و ذوب کردن آن یکی از بچه ها گریه اش گرفت .
با تعجب نگاه کردم بهش و پرسیدم چی شده
_با صورتی که هم ناراحت بود و هم عصبانی گفت: اقا شما یخ و کشتید !!!
تو فکر فرو رفتم و نمی دونستم چه اتفاقی داره میفته که یاد کارتون قطره باران افتادم و رو به دانش آموز کردم با لحن قهرمانانه ای گفتم:نگران نباش من نجاتش میدم و سریع یخ در حال ذوب رو تو فریزر گذاشتم.
چند دقیقه بعدتر.......
یخ دیگه کاملا سفت شده بود و همه بچه ها خوشحال شدن و منو تشویق کردن و من کاملا بهشون فرایند های دیگه و نحوه تبدیل اون ها بهم رو بهشون توضیح دادم .
از اون روز ها گذشت ولی این خاطره یادم موند و فهمیدم هر در کودکی مهربون هستیم و این خاطرات و اتفاقایی که در کودکی ما رقم می خوره و آدم هایی که می بینیم تو شخصیت ما تاثیر میزارن .
کاش همه بچه بودیم و هیچ وقت بزرگ نمی شدیم .... .