مبین علی زاده
مبین علی زاده
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

اگه امروز آخرین روز زندگیم باشه

من خیلی به این فکر نکردم که اگه بخوام فردا بمیرم ، چه کار هایی رو قراره انجام بدم.اما چند تا کار هست که انجام دادنش خیلی ضروریه . صب زود پامیشم . یه سر میرم تهران پیش رفیقم و بهش میگم که یه خالکوبی بزرگ روی پیشونیم بکنه.یه اختاپوس هم روی گلو و گردنم بکشه به صورتی که پاهاش برسه تا لپام.بعد میرم دم در خونه یکی از عکاسهایی که فالوش کردم.شروع میکنم به داد زدن: ( هوی ، چرا الکی زر میزنی ؟ چرا الکی گوه میخوری؟ چرا چرت و پرت میگی توی اینستا که :( اوه مای گاد ، من هدفامو مشخص کردم.من برای آینده برنامه ریزی دارم.آدم باید چیزای خوبو توی زندگی ببینه.) بابا انگیزشی . بابا هدف. ر...دی داداش من میفهمی ؟

بعد برمیگردم قم.میام شرکت.میرم پیش مدیر عامل و میگم :( تو اصلا خودت میفهمی که چی میخوای؟اصلا هزار تومن سود کردی تو این چند وقت؟ آدم پولدار و جوگیر همین میشه . بخند بابا .بخخنند. بخخخخنننندددد. دنیا داره لبخند میزنه . پلشت جوگیر!)

بعد میرم سر میز کاظمی و داد میزنم :( هی ، واتساپ کاظمی ؟ با اون قیافت.میدونی قیافت شبیه سید توی عصر یخبندان میمونه؟ آخه تو چقد اسکلی . سوار ماشین میشی اول کفشاتو در میاری ؟ بنده خدا ، تو یه فاجعه ژنتیکی هستی . اون دون دونای روی صورتت حاصل تجاوزه. با اون قیافت. فک کردی نمیفهمم خانوم زاهدی رو دید میزنی؟ها کصافت؟ آخه واقعا فک میکنی کسی به تو دختر میده حمال؟ بخند حالا ناراحت نشوووو . بخنننندددد.)

میرم بعدش سراغ ریاحی :( بشکه ، تانکر ، تاپاله ، گوریل ، چرا انقد خودتو میگیری؟ چرا انقد پز میدی ، ها؟میگفتی من با آدمای یک ایران قرار داد میبندم؟ پس کو ؟ الان که اینجایی حمال.پس زر نزن.انقد پز نده با اون قیافت.) بعد هم یه لگد به دمو دستگاهش میزنم و میگم :( دارم راحت میشم از دستت ) رو به همه کسایی که تو شرکت هستن میکنم و انگشت وسطمو نشون میدم و داد میزنم :(دیگه هیچ کدومتونو نمیبینم عقده ای های بد بخت.)

بعد میرم صفاییه ، مدرسه ای که دخترای آمریکایی درس میخونن. میخوام برم سراغ ریحانه با اون چشمای غمگین و لبخند خوشگلش که باهم دیگه پارادوکسن و یه کار میکنن که شبا گریه کنم. چند وقته فقط به بهانه این که برم نگاش کنم ، ساعت 5 که تعطیل میشن میرم صفاییه کنار دکه روزنامه فروشی . همیشه وقتی میومد با دوستای آمریکایی دیگش ، خودمو قایم میکردم که منو با این قیافم نبینه. واهاهایی ! با اون موهای فر و پسرونش که فرهاش از مقنعش میزنه بیرون.یا خدا. مگه میشه همچین چیزی ؟ همچین خلقتی ؟ مگه میشه؟

دم مدرسشون که رسیدم داد میزنم :( ریحانه ، من عاشقتم .عاشقتتتممم. آی فاکینگ لاو یو! دو یو هیر می؟ آی لاااو یییووو.)

بعد میشینم یکم گریه میکنم و میرم خونه . به بابام میگم:( این همه سال که میپرسیدی نمازتو خوندی، من الکی میگفتم آره . هر موقع میومدی میدیدی ، فقط الکی دولا راست میشدم تا بری. دوازده سال داشتم چرت و پرت میگفتم که نماز خوندم. فهمیدی ؟ همش چرت و پرت بوده. حالا دیگه ناراحت نباش . بخننند. بخخننندددد!.) بعد میرم و وصیعت نامم رو مینویسم:

وصیعت میکنم که مرا در اطراف جاده زیبای چالدران دفن کنید و کامپیوترم را هم همراه خودم دفن کنید . سر قبرم به جای چسناله و مداهی ، به ترتیب آهنگ های فو ، رکسانا ، دردانه ، حضرت نان ، ترامادول و عاصی از شاهین نجفی را پخش کنید و ورود هرگونه مبلغ دین یا حاج آقا را به مراسم ممنوع کنید.همگی باید آهنگ عاصی را بالای قبرم زمزمه کنند. در اتاقم را قفل کنید و ورود به آنجا را ممنوع کنید.دوربینم الآن 12 ملیون می ارزد. آن را بفروشید و همه را به یک استارتاپ ببخشید.من آدم خوبی نبودم و از همه کسانی که باعث ناراحتی آنها شدم پوزش میخواهم.)


یه لحظه باورم شد میخوام بمیرم بس که جدی دارم مینویسم.بچه ها این حرفای بالا رو جدی نگیرید.من یخورده ذهنم مریضه.


زندگیخاطرات
متولد 17بهمن79 . طراح گرافیک . عاشق کارگردانی . حافظ کل سوره حمد و توحید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید