مبین علی زاده
مبین علی زاده
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

عنوان درستی نمی تونم برای این پست پیدا نمیکنم.

سلام.من تاحالا برای خوندن مطالب دیگران میومدم توی ویرگول.همیشه دوست داشتم شروع کنم به نوشتن چیزی ولی نمیدونستم چی.تا اینکه یک روز بنا به دلیلی شخصی ، رفتم پیش یه روانشناس.اون هم بعد کلی توصیه و چرت و پرت گفتن،برام وبلاگ نویسی رو تجویز کرد.گفت که باید توی اینترنت خاطرات روزانمو بنویسم و آپلود کنم و کاری نداشته باشم که پست ها دیده میشه یا نه.فقط باید بنویسم.چه توصیه چرتی!

من اول نخواستم به حرفش گوش کنم . تا اینکه امروز از روی عادت اومدم توی ویرگول و (نوشتن پست جدید) بالای صفحه به چشمم خورد.و الان ما اینجاییم.دارم به حرف آقای روانشناس عمل میکنم و طبق حرفش هیچ کاری ندارم به اینکه پستام دیده میشه یا نه . فقط باید خاطرات روزانمو با نثر معمولی و خودمونی بنویسم.(ولی توی دل خودم دوست دارم که پستام دیده شن.ولی نباید این حسو داشته باشم)

زندگیم شروع خوبی نداشت.توی شکم مادرم که بودم بند نافم دور گردنم پیچیده شده بود و نزدیک بود بمیرم.از بس چاق بودم دکترا میگفتن اگه همینطور پیش بره باید رودمو کوتاه کنن.الان انقد لاغرم که باید دوسه متری به رودم اضافه کنن.توی همون بچگی یه سرما خوردگی گرفتم و دکتر نامرد انگار اشتباهی یه چرک خشک کن قوی بهم داد و همین باعث شد تو عالم بچگی دچار سیروز (سینوس،سیروس،سیروز؟) کبدی بشم و کار به تهران رفتن و (قم زندگی میکنم) نمونه برداری کبدی و بستری شدنو ... کشید.خدا بکشتت دکتر کثیف.از اون موقع بابام از هرچی دکتره بدش میاد.یه بار هم خودش بچه بود دکتر بهش دارو اشتباهی داده بود و باعث شده بود که معدش مشکل پیدا کنه.بابای بیچاره.

ولی الان اینجام ، کبدم سالمه ولی باید مراعات کنم.گاهی اوقات رنگم زرد میشه . هیکلم لاغره ، ولی به خاطر کبدم که دوباره عود نکنه باید هر روز ورزش شدید هوازی بکنم.دلم میخواست برم باشگاه و یه کمی هم مکمل مصرف کنم ولی به خاطر کبدم نمیتونم.ماهی یه بار فست فود میخورم.اگه بخوام زیاده روی کنم ، یه جوشونده برگ سنا هم بعدش میخورم که همرو بشوره ببره.خدایا این حق من نبود...

الان 19ساله هستم و توی یه شرکت به عنوان طراح گرافیک کار میکنم.بالای سرم یه تولید کننده محتوا هست.بعضی وقتا که نباشه خودم یه چند تا چیز برا شرکت مینویسم.دوسال پیش بود که براشون یه لوگو زدم و خوششون اومد و پارسال استخدامم کردن.درحالی که این شرکت از نظر من به هیچ عنوان به طراح نیاز نداره.بیشتر اوقات اینجا بیکار هستم.روز ها تکراری شده ولی مجبورم و به پولش نیاز دارم.علاقه خیلی زیادی به ادیت و تدوین فیلم و کارگردانی و عکاسی دارم.دوسال پیش اولین دوربین dslr خودم رو خریدم و روی پام بند نبودم.قبلش یه هندیکم قدیمی داشتم و باهاش کلیپ و برای رفیقم موزیک ویدئو میساختم.کیفیتش ناجور بود.فیلماش پیکسلی بود.ولی چه زومی داشت لامصب.مارکش سونی بود.الان گذاشتمش روی تاقچه اتاقم.دوربینی که خریدم canon هستش.مدل 750d . با کلی تحقیق فهمیدم کنون برای فیلمبرداری بهتره.اونموقع خریدم دو و هفصد.الان شده شیش تومن.دستم خسته شد.بسه دیگه.بقیش باشه برا بعد از ظهر.

خاطرهخاطرات روزانهطراح گرافیکزندگی
متولد 17بهمن79 . طراح گرافیک . عاشق کارگردانی . حافظ کل سوره حمد و توحید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید