مبین علی زاده
مبین علی زاده
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

مشکل من با اسنپ و اتاقم

امروز ساعت هفت و ربع اسنپ گرفتم ، رانندش یه پیرمرد بود.سوار شدم و یه سلام بلند کردم.خیلی خوشش اومد. گفت:( به به ، سلام جوون! ماشالا ماشالا!) بعد هم توی راه کلی درباره اینکه دیگه جوونا صبح های زود بلند نمیشن و همش پوله ننه باباشونو هدر میدنو... حرف زد.فکر کنم خودش داره از این قضیه رنج میبره.حتما پسرش افتاده گوشه خونه و دستش توی جیبه اینه و این هم داره اینجا غر میزنه.

جدیدا راننده های اسنپ خیلی داغون شدن.این بنده خدا که نه.ولی خیلی وقتا که سوار اسنپ میشم ، راننده سر و وضع درست و حسابی نداره ، ماشیناشون بوی سگ مرده میده.خودشونم بوی سگ مرده میدن.قیافه هاشون هم درب و داغون.بعضی وقتا به خودم میگم :( یعنی خواهر مادر خودم هم که اسنپ میگیرن،اینجور ماشینا گیرشون میاد؟ من که پسرم میترسم! دیگه اونا رو ببین. ) خیلی هاشون کولر نمیزنن و باد داغی که از پنجره میاد ، باباتو در میاره.اونایی که کولر هم میزنن فقط به گردش بیشتر بوی گند داخل ماشین کمک میکنن.

اما به تعداد دفعات انگشت شمار شده که یه راننده اسنپ ، خودش و ماشینش خوب باشن.یه بار یه دویست و شیش تمیز و خوشگل که توش هم خیلی خوشبو و خنک بود سوار شدم.رانندش هم خیلی محترمانه سلام کرد.کیف کردم! ماشین خوشبو و خنک بود با شیشه های دودی که نمیزاشت آفتاب اذیت کنه.آخر سر هم باخودم گفتم :( نامردیه بخوام فقط پنج تومن بابت این همه راه بهش بدم!) و به جاش ده تومن دادم.ایشون هم خیلی محترمانه تشکر کرد.آخر سر هم کل ستاره ها رو به علاوه همه گزینه ها بهش دادم.

ولی اینجور راننده ها خیلی کم هستن.به طوری که اگه از این تاکسی زرد ها بگیری بهتره بخدا.

راستی یه قضیه ای در باره اتاق من هست توی خونه. اتاق من در واقع میشه زیر زمین خونمون و وقتی بخوام برم اتاقم ، باید از طریق حیاط برم.زیر زمینمون قبلا قدیمی بود ولی چند سال پیش داخلش رو نوسازی کردیم تا بدیمش دست مستاجر.یه مدت مستاجر میومد و میرفت تا اینکه دیگه مستاجر نگرفتیم و من هم تا دیر نشد رفتم اونجا و ادعای مالکیت کردم.

چند وقت پیش خیلی اونجا سر و صدا میومد.حالا نمیدونم سر و صدای چی.من هم شک کردم و رفتم یه وان یکاد و چهار قل آوردم و زدم به دیوار.دیگه سر صدا ها تموم شد.

چون من همیشه تا دیروقت میمونم توی اتاقم و وقتی میخوام برگردم بالا که بخوابم ، مجبورم سریع چراغو خاموش کنم و سریع از اون حیاط تاریک و ترسناک رد شم تا به خونه برسم. اما حالا دیگه برام عادی شده. اون چهار قل و وان یکاد رو به دلایلی برداشتم و باز سر و صدا ها برگشتن.منم برام مهم نیست چون بیشتر پای کامپیوترم و هدفون توی گوشمه.دیگه اگه خیلی صداها زیاد بشه ، هدفون رو از روی گوشم برمیدارم و بلند داد میزنم (زهر مار!) و دوباره هدفون رو میزارم توی گوشم.الان دیگه وقتی شبا میرم اتاقم یه سلام هم میکنم.خیلی وقتا که با بابام دعوام میشه و با اعصاب خورد میرم اتاق ، روبه صداها داد میزنم :( اصلا بیاید ، بیاید منو ببرید بکشید لامصبا ، ببرید منو از دست اینا نجات بدید ، بیاید دیگه حروم زاده ها ، دِ میگم بیااایید! )

ایناهم یه دوسه دقیقه ساکت میشن و گوش میدن و با خودشون میگن این دیگه چه دیوونه ایه ، و بعد باز به کارشون ادامه میدن.

اینم از نوشته امروز.احساس میکنم حالا باری از روی دوشم برداشته شد.

اسنپزندگیخاطراتجوانی
متولد 17بهمن79 . طراح گرافیک . عاشق کارگردانی . حافظ کل سوره حمد و توحید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید