?Red moon?
?Red moon?
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

رگبار کلمات

چند وقتی بود چیزی ننوشته بودم . دیشب خونه باباجانم خوابیدم و وقتی همه داشتن پادشاه های یوم تا چهارم رو خواب میدیدن منم وقت کردم حسابی از تنهایی و تاریک و شب لذت ببرم ! هنذفری آبی آسمونیم رو توی گوشام فرو کردم و صدای آهنگ رو تا ته زیاد کردم .خیره شدم به درختی که از پشت میله های پنجره میتونستم ببینم و همزمان به همه جای خونه اشراف کامل داشتم ... خیلی خوش گذشته . دلم گریه می‌خواست ولی حالش رو نداشتم ! دلیل اما براش خیلی زیاد بود و نمیتونستم روی یکی تمرکز کنم که تا عمشق برم و برسم به مرز گریه . این جا بود که يکم حالم گرفته شد و خودم رو به دست ملودی های آهنگ سپردم ! خودم رو بین بچه ها و مردم عادی تصور کردم که همگی دارن به صدام و آهنگ گیتارم گوش میدن ! خودم رو توی یه پالتوی قهوه ای که زیرش یه بافتنی نرم شیری رنگ پوشیده بودم با چکمه های مشکی تصور کردم ... یه تیپ مجلسی با موهای مشکی که باز بود و رگه های قهوه ای روشن از بینش خودنمایی میکرد ! اومم بی نظیر بود ! در زیبا ترین و شیک ترین حالت ممکن بودم ! انگشت های کشیده ام روی سیم های گیتار بندبازی می‌کرد و صدای خوش نت ها توی هوا می‌پیچید ... مردم باهام همخونی میکردن و همه چیز اونجوری بود که آدم دلش می‌خواست! برای چند دقیقه فارغ از این سیاهی و وحشت و تنهایی و غم شده بودم .


ولی هیچ چیز ابدی نیست! مخصوصا خوشحالی

آهنگتنهاییخونه باباجانگیتار و زمستون
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم ... تا سختی کمان شما نیز بگذرد ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید