Mobina
Mobina
خواندن ۲ دقیقه·۹ ماه پیش

تو راهم.

نصف شب پریشان شدم،سریع بهش پیام دادم،گفتم قلبم تند میزنه،گفت دستات چی میلرزه؟گفتم اره،مثل همیشه دیگه.گفت توراهم.همیشه همین بوده،فرقی نداشت صبح شب هروقت که بهش نیاز داشته باشم فقط بهش پیام میدادم،میونمون شکرابم که بود سریع جواب میداد،توراهم.هیچوقت نمیگفت چیشده،صبر کن،جوابش همیشه یه کلمه بود،توراهم.دستمو گذاشتم رو سینم و پشت پنجره منتظرش نشستم.رسید،دیدم دوتا لیوان دستشه،بدو بدو از پله ها رفتم پایین،محکم بغلش کردمو بغضم ترکید.خونه ی من همونجا بود،درست بین دوتا دستاش.بی صدا اشک میریختم،هوا بدجوری سرد بود،کاپشنشو از ماشین برداشتو پیچید دورم موهامو از صورتم کنار زدو گفت نفسم،آروم باش،من پیشتم.هق هق میکردم،نادیده نمیگرفت،اما تموم سعیش رو پرت کردن حواسم بود،گف ببین برامون چی گرفتم آب سیب،چون فقط دخترم دوس داره.سرمو اوردم بالا،نگاش کردم،همینجوری اشک میریختم و صدای تند زدن قلبمو میشنیدم.قلب من مشکلی نداشت،ولی هرچندوقت یکبار مارو میترسوند،اینقد تند میزد که میخواست از سینم بزنه بیرون،نفسمو میبرید و گریه امو درمیاورد.اولاش قرص میخوردم،ولی بعدش که دیدیم هیچ تاثیری ندارن،بهم گفت قرصامو بزارم کنار،منم فقط بخاطر اون کنار گذاشتمشون.وقتی دستشو میبرد تو موهام اروم میشدمو خوابم میگرفت،میدونست.بدون اینکه متوجه بشم داشت منو میخوابوند.دستشو گذاشت رو قلبم گف،ارومتر دیگه،بچه من تحملش کمه،خندیدم،سریع گف خندیدی؟میخوای بیشتر دعواش کنم بازم بخندی؟گفتم دیوونه،مرسی که اومدی،گفت دیوونم دیگه،من نیام کی بیاد،همونجوری که تو منو تنها نزاشتی فککردی من تنهات میزارم؟گفتم نصف شبه،برگرد،من بهترم.گفت مگه همیشه منو بزور تا نصف شب نگه نمیداشتی که چت کنیم؟بیا الان نصف شبه و پیشتم،دیگه چی میخوای؟گفتم هیچی.+ولی من میخوام،_ چی؟+بگو چقد دوسم داری،_معلومه که دوست دارم چش قشنگم.+من بیشتر،حالا بپر تو ماشین،عاشق دور زدن با ماشین بودم با اهنگایی که سلیقه دوتامونم بود نمیتونستم نه بگم مخصوصا الان که شبم بود،سوار شدم.رفت جاهایی که اولین بار همو دیدیم،خیابونای تهرانو دور میزدیم که خوابم برده از سنگینی چشمام،خواب بودم ولی شنیدم،داره میگه مثل بچه ها،تو ماشین زود خوابش میگیره،قربونش برم.گفتم نری.و این اخرین کلمه ای بود که گفتم بعدش کاملا بیهوش شدم.صبح دیدم یجای اروم پارک کرده و خودشو تو بغلم جا کرده،چشاش وقتی خواب بود هم قشنگ بود،کاپشنشو کشیدم روش که سردش نشه و تا بیدار بشه فقط نگاش کردم.سیر نمیشدم از منظره ای که داشتم میدیدم،اروم گفتم قربونت برم،دست خودم نبود،یه چششو باز کرد گف نری.لبخند زدیم هردو.خوابش همیشه سبک بود و هوشیار میخوابید،خودشو بیشتر جا کرد تو بغلم و به خوابیدنش ادامه داد...

نصف شبسادهنفسعاشقیدلتنگی
جانا.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید