انگار کسی که قصد خود کشی داره ، سراغ ویل دورانت میره تا چیزی بشنوه که از خودکشی منصرف بشه . این تجربه ناجور باعث میشه دورانت به چهره های مطرح جهان ، از گاندی گرفته تا راسل و.. نامه بزنه و ازشون معنای زندگی رو بپرسه، در این مورد که چرا باید ادامه داد و فایده دین-اگه فایده ای داره- چیه؟
آیا آگاهی مدرن زندگی ما رو خراب نکرده و بهتر نبود نادان میماندیم؟
در کل کتاب جالبی نبود از کسی که کتاب هایش مرجع خیلی از کتاب های علوم انسانی است. بیشتر یک تحقیق دانشجویی بود. با اینکه رضایت بخش نبود ولی با خواندنش متوجه پوچی و حقیر بودن معنی زندگی افرادی که به نظر بزرگ میان میشیم. آنها کسانی هستند که تن به فراموشی و خود مشغولی دادند تا درگیر فلسفه نشوند و این مشغولی رو تا دم مرگ به تعویق میاندازند. قبول کردند که چیزی جز حیوانی که بیشتر میفهمد نیستند و کار رو دست غریزه سپردند.
نامهی زندانی محکوم به حبس ابد، احتمالا بهترین نامهی کتاب است و دورانت هم قبول دارد که بهترین نامه است اما ظاهرا حرفهای زندانی و انتقادهایش تاثیری بر نظرات نویسنده نداشت.
نامه جواهر نهرو هم آرمانگرایی خاصی داشت که برایم جالب بود.
اگر کسی واقعا قصد خودکشی داشته باشد، با خواندن این کتاب منصرف میشود؟ در فصل پایانی کتاب و بهعنوان جمعبندی میگوید: "اگر تندرست هستی و اگر میتوانی روی پاهای خود بایستی و غذایت را هضم کنی، غُرغُرت را به باد فراموشی بسپار و سپاسگزاری خود را نثار آفتاب کن" واقعا این حرفها را میتوانیم به فردی در آستانهی خودکشی بزنیم؟ غرغرت را به باد بسپار؟ گویا نویسندهی بزرگ، خودکشی را ساده گرفته. توصیه کرده برای معنا بخشیدن به زندگیتان کار کنید، ازدواج کنید و فرزندآوری کنید
بههرجهت، این کتاب برای من پذیرفتنی و قانعکننده نبود، اما درمجموع جالب است و ارزشش را دارد که یک بار خوانده شود.