ویرگول
ورودثبت نام
moeinnazari
moeinnazari
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

دمپایی کهنه

این ،اون دمپایی نیست.
این ،اون دمپایی نیست.

این اولین نوشته منه . بابت غلط املایی و مسائل نگارشی همینجا پوزش می طلبم.

هنوز مدرسه نرفته بودم.تمام دنیام، کارتون و بازی با داداش دو سال بزرگتر از خودم و بچه های محل بود.یه دمپایی کهنه بزرگ و پاره داشتم که حسابی تو بعضی بازی ها لجمو در می اورد.

یه روز مادرم ،دو جفت دمپایی نو جلو بسته برای من و داداشم خرید .داداشم اولین بار که دمپایی رو پاش کرد ، رفت تو کوچه و مشغول بازی شد.ولی من، مبهوت دمپایی ابی رنگ جدیدم شدم. بوی نویی می داد.برق می زد.کاملا اندازه پام بود.با خودم گفتم این دمپایی نو نباید به این زودی کثیف بشه. دمپایی رو گذاشتم داخل جعبه اش.

از اون موقع به بعد ،هر چند روز یکبار دمپایی رو از جعبه در می اوردم . داخل خانه چند قدم با ان راه می رفتم . دوباره داخل جعبه می گذاشتم. به داشتن چنین دمپایی نویی افتخار می کردم.

روزها و ماه ها گذشت .یه زمستون و بهار گذشت .تمام این مدت من با همون دمپایی کهنه همیشگی ام مشغول بازی بودم.

یه روز تابستونی ،دمپایی کهنه واقعا پامو اذیت می کرد. تصمیم گرفتم دمپایی نو رو بالاخره افتتحاحش کنم. سراغ جعبه رفتم. دمپایی رو دراوردم.ولی،دمپایی برای پام کوچک شده بود.

داستان همین بود.بقیه تابستون رو با همون دمپایی کهنه همیشگی سپری کردم. اون دمپایی نو رو هم نمیدونم چه اتفاقی براش افتاد. مادرم برای سال اول تحصیلیم یه کفش و یه دمپایی نو برام خرید. اما هیچکدوم بوی نویی اون دمپایی رو نمی دادند.


نوستالژیداستان کوتاهکودکی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید